در تاریخ اتفاقات بسیاری افتاده که کنکاش برای یافتن دلایل آن، امروز یکی از دغدغههای محققان و علاقه مندان به تاریخ به شمار می رود.کشف راز ناپدید شدن و تلاش برای یافتن گنج و ثروتهای عظیم پادشاهان یکی از جذاب ترین بخشهای تاریخ است.
گنج اسپانیایی
یک
دزد دریایی به نام ریش قرمز طی دو سال دزدی دریایی در سالهای 1716 تا
1718 ثروت فراوانی برای خودش ذخیره کرد. در این سالها همگان معتقد بودند
کشوری بیشتر قدرت دارد که طلا و جواهر بیشتری داشته باشد.
اسپانیاییها
در این مورد سرآمد دیگران بودند آنها با استخراج معادن در آمریکای جنوبی
این جواهرات را در کشتیهای بزرگ به اسپانیا منتقل میکردند.
این دزد
دریایی هم با همکارانش صبورانه!! روی دریا مشغول گشت زنی بودند تا سر و کله
کشتیهای اسپانیایی پیدا شود و آن وقت با سرعت به غارت کشتی میپرداختند.
نکتۀ مهم این بود که این دزد دریایی همواره جواهرات را در جایی دفن میکرد.
این
دزد دریایی بالاخره در سال 1718 دستگیر شد و با مرگش معلوم نشد که این گنج
کجاست و چه بر سر آن آمد. کشتی این سارق نیز بعدها غرق شد. تا مدتهای
مدید افراد متعددی به جستجوی گنج پرداختند.
حتی در سال 1998 نیز کشتی را
از زیر آب بیرون آوردند اما حتی یک نشانه هم از گنج به دست نیامد. محققین
حدس میزنند که این گنج در جزایر کارائیب یا خلیج ورجینیا و یا غارهای
جزیرۀ کایمان دفن شده باشد.
در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم :
هواپیما درحال
حرکت بود و آنها همدیگر را بغل کردند و مادر گفت: " دوستت دارم و آرزوی
کافی برای تومیکنم."
دختر جواب داد: " مامان زندگی ما باهم بیشتر از
کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز
آرزوی کافی برای تومیکنم ."
آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت. مادر
بطرف پنجره ای که من در کنارش نشسته بودم آمد. آنجا ایستاد و می توانستم
ببینم که میخواست و احتیاج داشت که گریه کند. من نمیخواستم که خلوت او را
بهم بزنم ولی خودش با این سؤال اینکار را کرد: " تا حالا با کسی خداحافظی
کردید که میدانید برای آخرین بار است که او را میبینید؟ "
جواب دادم: "
بله کردم. منو ببخشید که فضولی میکنم چرا آخرین خداحافظی؟ "
او جواب
داد: " من پیر و سالخورده هستم او در جای خیلی دور زندگی میکنه. من
چالشهای زیادی را پیش رو دارم و حقیقت اینست که سفر بعدی او برای مراسم
دفن من خواهد بود . "
" وقتی داشتید خداحافظی میکردید شنیدم که گفتید "
آرزوی کافی را برای تو میکنم. " میتوانم بپرسم یعنی چه؟ "
او شروع به
لبخند زدن کرد و گفت: " این آرزویست که نسل بعد از نسل به ما رسیده. پدر و
مادرم عادت داشتند که اینرا به همه بگن."
او مکثی کرد و درحالیکه سعی
میکرد جزئیات آنرا بخاطر بیاورد لبخند بیشتری زد و گفت: " وقتی که ما
گفتیم " آرزوی کافی را برای تو میکنم. " ما میخواستیم که هرکدام زندگی ای
پر از خوبی به اندازه کافی که البته میماند داشته باشیم. " سپس روی خود
را بطرف من کرد و این عبارتها را که در پائین آمده عنوان کرد :
" آرزوی
خورشید کافی برای تو میکنم که افکارت را روشن نگاه دارد بدون توجه به
اینکه روز چقدر تیره است. آرزوی باران کافی برای تو میکنم که زیبایی
بیشتری به روز آفتابیت بدهد .
آرزوی شادی کافی برای تو میکنم که روحت
را زنده و ابدی نگاه دارد .
آرزوی رنج کافی برای تو میکنم که کوچکترین
خوشیها به بزرگترینها تبدیل شوند .
آرزوی بدست آوردن کافی برای تو
میکنم که با هرچه میخواهی راضی باشی .
آرزوی از دست دادن کافی برای تو
میکنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی .
آرزوی سلامهای کافی برای
تو میکنم که بتوانی خداحافظی آخرین راحتری داشته باشی ."
بعد شروع به
گریه کرد و از آنجا رفت ...
می گویند که تنها یک دقیقه طول میکشد که
دوستی را پیدا کنید٬ یکساعت میکشد تا از او قدردانی کنید اما یک عمر طول
میکشد تا او را فراموش کنید ...
اگر دوست دارید این را برای کسی که
هرگز فراموش نمیکنید بفرستید ...
تقدیم به شما دوستان عزیزم آرزوی کافی
برایتان میکنم
روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و
بحث نهاد . شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می
دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است . آن مرد رسوا روی به حکیم نموده
چند سئوال ساده نمود و رفت . فردای آن روز ، شاعری مدیحه سرای دربار ، پای
به محل درس گذارده تا سئوالی از حکیم بپرسد شاگردان به احترامش برخواستند و
او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد .
که دیدند از استاد
خبری نیست هر طرف را نظر کردند اثری از استاد نبود . یکی از شاگردان که از
آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال می نمود در میانه کوچه جلوی استاد را
گرفته و پرسید : چگونه است دیروز آدمکشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسش هایش
را گفتید و امروز شاعر و نویسنده ایی سرشناس آمده ، محل درس را رها نمودید
؟!