»آب مرا نشه سیا کلاچه سیفیده کودن.
کلاغ سیاه را با آب نمی توان سفید کرد؛ ننگ با رنگ پاک نمیشود.
2»آخوند موفته بیده ، کرا خو ساکودانی رم سرکیتاب واکونه.
آخوند مفت پیدا کرده، دارد طالع توله سگ هایش را هم میبیند.
3»آدم خو آبه دینه ور زنه.
بی گدار به آب نزن ، اول گز کن بعد پاره کن یا گز نکرده پاره نکن.
4»آدم خودا گیر دکفه، گدا گیر دنکفه.
گیر غضب و بی مهری خدا بیفت دون همتی آدم گدا صفت نیفت.
5»آدم خر ببه ، گیرفتار خر نبه.
آدم خودش خر بشه بهتره تا که گرفتار خر بشه.
6»آدم به گبه ، حیوان به لافند.
آدم حرف سرش میشود ، حیوان فقط طناب و افسار.
7» آدم چوس خور دوتا خرج داره .
خرج آدم خسیس دو برابر است.
8»آدم خو دسه شال کونه ویجا گرمه نوکونه .
آدم دست یخ کرده اش را در ک..... شغال گرم نمیکند.
از نو کیسه توقع نداشته باش.
9»آدم دیل وا وسعت بداره.
با ریسک خطر و بیم هلاک بایستی مصمم کار شد. دل آدم باید بزرگ باشه.
10»آدمه قسمته سیمرغ نتانه بردن.
قسمتی که ترا نیافریدند ـ گر سعی کنی میسرت نیست.
منبع: واژه نامه زبان گیلــکی، احمد مرعشی.
در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم :
هواپیما درحال
حرکت بود و آنها همدیگر را بغل کردند و مادر گفت: " دوستت دارم و آرزوی
کافی برای تومیکنم."
دختر جواب داد: " مامان زندگی ما باهم بیشتر از
کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز
آرزوی کافی برای تومیکنم ."
آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت. مادر
بطرف پنجره ای که من در کنارش نشسته بودم آمد. آنجا ایستاد و می توانستم
ببینم که میخواست و احتیاج داشت که گریه کند. من نمیخواستم که خلوت او را
بهم بزنم ولی خودش با این سؤال اینکار را کرد: " تا حالا با کسی خداحافظی
کردید که میدانید برای آخرین بار است که او را میبینید؟ "
جواب دادم: "
بله کردم. منو ببخشید که فضولی میکنم چرا آخرین خداحافظی؟ "
او جواب
داد: " من پیر و سالخورده هستم او در جای خیلی دور زندگی میکنه. من
چالشهای زیادی را پیش رو دارم و حقیقت اینست که سفر بعدی او برای مراسم
دفن من خواهد بود . "
" وقتی داشتید خداحافظی میکردید شنیدم که گفتید "
آرزوی کافی را برای تو میکنم. " میتوانم بپرسم یعنی چه؟ "
او شروع به
لبخند زدن کرد و گفت: " این آرزویست که نسل بعد از نسل به ما رسیده. پدر و
مادرم عادت داشتند که اینرا به همه بگن."
او مکثی کرد و درحالیکه سعی
میکرد جزئیات آنرا بخاطر بیاورد لبخند بیشتری زد و گفت: " وقتی که ما
گفتیم " آرزوی کافی را برای تو میکنم. " ما میخواستیم که هرکدام زندگی ای
پر از خوبی به اندازه کافی که البته میماند داشته باشیم. " سپس روی خود
را بطرف من کرد و این عبارتها را که در پائین آمده عنوان کرد :
" آرزوی
خورشید کافی برای تو میکنم که افکارت را روشن نگاه دارد بدون توجه به
اینکه روز چقدر تیره است. آرزوی باران کافی برای تو میکنم که زیبایی
بیشتری به روز آفتابیت بدهد .
آرزوی شادی کافی برای تو میکنم که روحت
را زنده و ابدی نگاه دارد .
آرزوی رنج کافی برای تو میکنم که کوچکترین
خوشیها به بزرگترینها تبدیل شوند .
آرزوی بدست آوردن کافی برای تو
میکنم که با هرچه میخواهی راضی باشی .
آرزوی از دست دادن کافی برای تو
میکنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی .
آرزوی سلامهای کافی برای
تو میکنم که بتوانی خداحافظی آخرین راحتری داشته باشی ."
بعد شروع به
گریه کرد و از آنجا رفت ...
می گویند که تنها یک دقیقه طول میکشد که
دوستی را پیدا کنید٬ یکساعت میکشد تا از او قدردانی کنید اما یک عمر طول
میکشد تا او را فراموش کنید ...
اگر دوست دارید این را برای کسی که
هرگز فراموش نمیکنید بفرستید ...
تقدیم به شما دوستان عزیزم آرزوی کافی
برایتان میکنم