نوشته های خاکستری

๑۩۞۩๑ جدیدترینها فقط در این سایت ๑۩۞۩๑

نوشته های خاکستری

๑۩۞۩๑ جدیدترینها فقط در این سایت ๑۩۞۩๑

نه شرقی، نه غربی

          



« آنان که هنوز بر این باورند و تحلیل می­کنند که باید در سیاست و اصول دیپلماسی خود تجدیدنظر نماییم و ما خامی کرده ایم و اشتباهات گذشته را نباید تکرار کنیم و معتقدند که شعارهای تند یا جنگ سبب بدبینی غرب و شرق نسبت به ما و نهایتاً انزوای کشور شده است و اگر ما واقع­گرایانه عمل کنیم آنان با ما برخورد متقابل انسانی می­کنند و احترام متقابل به ملت­ها و اسلام و مسلمین می­گذارند، این یک نمونه است که خدا می­خواست پس از انتشار کتاب کفرآمیز « آیات شیطانی» در این زمان اتفاق بیفتد و دنیای تفرعن و استکبار و بربریت چهره­ی واقعی خود را در دشمنی دیرینه­­اش با اسلام بر ملا سازد تا ما از ساده­اندیشی به در آییم. »

 امام خمینی (ره) 4/12/1367             

 

اگرچه اهمیت جغرافیایی، تاریخی، سیاسی و اقتصادی منطقه‏ای که ایران در آن قرار گرفته همواره سبب حضور و مداخله‏ی بیگانگان در امور آن شده است و حافظه‏ی تاریخی مردم ایران دخالت‏های آنان در نهضت مشروطه تا روی کار آمدن حکومت پهلوی، کودتای 28 مرداد و ... را در خود ثبت دارد. با این همه وقوع انقلاب اسلامی در ایران را باید نقطه‏ی عطف و فصل تازه‏ای در برخورد قدرت های بزرگ با جمهوری اسلامی به حساب آورد. انقلاب اسلامی ایران به دلیل برخورداری از ماهیت جهان شمولی خود نه تنها در جهان اسلام و جنبش‏های اسلامی معاصر بلکه در سپهر اندیشه و نظام بین‏الملل تاثیرات شگرف و عمیقی بر جای نهاد. مهم‏ترین تاثیر کلان انقلاب اسلامی در نظام بین‏الملل به چالش کشیدن ماهیت و موجودیت نظام صهیونیست بود که این فرایند هم‏چنان با قدرت بیشتری مسیر خود را طی می‏کند. به دنبال نا امید شدن ملت‏های عرب از نتیجه گرفتن ناسیونالیسم عربی درمبارزه با اسرائیل و سپس شکل‏گیری و رشد حزب‏ا... لبنان و انتفاضه‏ی مردم فلسطین، بارقه‏های امید با تکیه بر اسلام گرایی جوامع عرب، بیش از هر زمان دیگری تنور مبارزه با اسرائیل را گرم نگهداشته است. نه تنها منطقه‏ی خاورمیانه، بلکه سراسر جهان اسلام به تاثیر از انقلاب اسلامی با ادبیات نوینی به تغییرات در نظام بین‏الملل نظاره دارد و گستره‏ی این تغییرات به وضوح در اکثر تحولات قابل مشاهده است.

این تحولات در سطح کلان با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و از بین رفتن نظام دو قطبی جهانی و به یک معنا پایان جنگ سرد تا ارائه‏ی اندیشه‏ی جنگ تمدن‏های ساموئل ‏هانتینگتون همراه شد که درواقع چالش واقعی بین غرب و دنیای اسلام را در مبانی و ماهیت غرب و اسلام تلقی می‏نمود و شاید این نظریه را بتوان بهترین گواه در رد نظر کسانی دانست که با چشم‏پوشی از واقعیت‏ها، چالش غرب با جمهوری اسلامی را تنها در بوجود آمدن برخی سوء تفاهم‏ها و بی‏اعتمادی‏ها می‏دانند که با پاره‏ای اقدامات به اصطلاح اعتمادساز قابل برطرف شدن است! درحالیکه ارائه‏ی نظراتی چون پایان تاریخِ فوکویاما، برخورد تمدن های هانتینگتون، موج سوم، و به سوی  تمدن جدید از الوین تافلر به روشنی پرده از ماهیت اعتقادی و ایدئولوژیک چالش غرب با انقلاب اسلامی برمی دارد.

به منظور واکاوی و روشن‏تر شدن این موضوع ابتدا به بررسی وضعیت نظام‏های منطقه‏ای و بین‏المللی در آستانه ی ظهور انقلاب اسلامی پرداخته و سپس با تبیین ماهیت انقلاب اسلامی، تاثیر آن را بر اندیشه‏ها و نظامات منطقه‏ای و بین‏المللی بررسی کرده و با بازخوانی نظرات طرح شده برای مقابله­ی با آن به بررسی واکنش‏های آمریکا در قبال شکل‏گیری و نقش موثر انقلاب اسلامی می‏پردازیم.

 

فصل اول- تاثیر انقلاب اسلامی بر سیاست بین الملل

بخش اول- الگوهای نظری و فکری حاکم بر رفتار دولت‏ها در آستانه‏ی ظهور انقلاب اسلامی:

در آستانه­ی انقلاب اسلامی نظامات و دولت­ها بر اساس یکی از چهار تفکرِ مارکسیسم، ناسیونالیسم، امپریالیسم و صهیونیسم شکل گرفته بودند که در ادامه به معرفی اجمالی هر یک می­پردازیم:

1-1- مارکسیسم: ایده‏ها، مفاهیم و نظریه‏هایی که توسط «کارل مارکس» و «فردریش انگلس» در حوزه های مختلف فلسفی، اقتصادی، تاریخی، اجتماعی و سیاسی شکل گرفت، بنیان‏های دکترینی را بنا نهاد که از زمان پیدایش خود با عنوان مارکسیسم شناخته شده است. به اعتقاد «کارل مارکس» با ظهور مالکیت خصوصی و بازار، گروهی که ابزار تولید را دارا می‏باشند، بیش از دیگران ثروتمند شده و طبقه‏ی بورژوا (سرمایه‏دار) را به وجود می‏آورند و اکثریت مردم که فاقد ابزارهای تولیدی هستند، به تدریج فقیرتر شده و طبقه‏ی پرولتاریا (کارگر) را به وجود می‏‏آورند. در این شرایط است که شکاف طبقاتی در میان اقشار جامعه شکل گرفته و تلاش‏هایی از سوی طبقه‏ی پرولتاریا برای مبارزه طبقاتی صورت می‏گیرد. در شرایطی که شکاف طبقاتی میان پرولتاریا و بورژوا به بالاترین حد خود برسد، انقلاب سوسیالیستی و پرولتاریایی شکل می‏گیرد. با ظهور انقلاب سوسیالیستی و پرولتاریایی، دولت سرمایه‏داری ساقط شده و دیکتاتوری پرولتاریایی آغاز می‏شود که مرحله‏ی انتقالی از سرمایه‏داری به کمونیسم خواهد بود.

دید مارکس نسبت به جوامع بشری، دیدی صرفا مادی بود و به همین خاطر، از دین به عنوان افیون و عامل تخدیر کننده‏ی توده‏ها یاد می‏کرد. آرای مارکس همراه با باز تفسیرهای متعدد آن در قرن بیستم مورد توجه کشورها و دولت‏هایی چون شوروی، مصر، چین، کره شمالی و عراق قرار گرفت. برهمین اساس، معادلات قدرت و ائتلاف‏ها در بلوک شرق عمدتا میان اتحاد جماهیر شوروی، عراق، مصر و چین شکل می‏گرفت.

از جمله‏ی اصول کلیدی که در دستور کار دولتمردان کشورهای بلوک شرق قرار می‏گرفت عبارت بود از:

اول- تاکید بر اقتصاد سوسیالیستی:

در این راستا، مالکیت خصوصی از این کشورها رخت بر می‏بست و وسایل تولید، دولتی شده تا برای همه‏ی مردم این امکان فراهم گردد که به طور یکسان در زمینه‏ها و عرصه‏های اقتصادی به فعالیت بپردازند.

دوم- اجرای برنامه‏ها و تبلیغات ضد دینی توسط دولت:

طبق نظر «کارل مارکس» دین به عنوان افیون و تخدیرکننده‏ی توده‏ها مطرح بود از این رو، دیندار بودن مقوله‏ای فردی بوده و نبایستی آن را در عرصه‏ی جامعه تزریق کرد و براساس اصل پنجاه و دوم قانون اساسی شوروی، امور مذهبی تنها در اماکن دینی و زیر نظر «شورای آیین‏های مذهبی» مجاز شمرده می‏شد.

سوم- حاکمیت سانترالیسم دموکراتیک در تصمیم‏گیری‏های حکومتی:

لنین این اصل را به عنوان راهنمایی برای سلسله مراتب حزبی و دولت وضع نمود. در سالهای اولیه‏ی دهه‏ی 1920 ، اصل سانترالیسم دموکراتیک اعتبار زیادی داشت. اما به همان نسبتی که اختلاف نظرها و دسته‏بندی‏ها پدید آمد، دامنه‏ی عضویت حزب گسترش یافت و ژوزف استالین مهار امور را در دستان خود متمرکز کرد. بخش دموکراتیک این اصل، تحت ‏الشعاع بخش سانترالیسم آن قرار گرفت و قدرت هرچه بیشتر در راس هرم حزبی متمرکز شد. بدین ترتیب در سطوح بالای حزبی، نظام نیرومندی پدید آمد که بر حمایت از دوستان و نزدیکان استوار بود و اجازه می‏داد که هر مقامی، امپراطوریِ کوچکی برای خود برپا کند از این رو فضای بسته بر جامعه حکمفرما شد که این وضعیت تا آستانه‏ی پیروزی انقلاب اسلامی استمرار یافت.

1-2- ناسیونالیسم عربی:

به طور کلی، ناسیونالیسم مفهومی است که در اروپای قرن هجدهم و نوزدهم و پس از رنسانس، انقلاب صنعتی و دگرگونی‏های فکری در خصوص آزادی‏ها و حقوق فردی رایج شد. با رواج این مفهوم، وابستگی و احساس تعلق به یک سرزمین، دارا بودن زبان، نژاد و آداب و رسوم مشترک، عامل پیوند دهنده و وحدت بخش میان افراد یک جامعه تلقی شد. بدین ترتیب باد ناسیونالیسم از اروپا وزیدن گرفت و پس از چندی امپراطوری عثمانی را نیز تحت تاثیر خود قرار داد. به طور کلی دو نسل در شکل‏گیری تفکر ناسیونالیسم در امپراطوری عثمانی موثر بودند یکی عثمانی‏های جوان که با تحصیل در اروپا، با مظاهر تمدنی و پیشرفت‏های اقتصادی، سیاسی و نظامی غرب آشنا شده بودند و به همین خاطر، با ترغیب سلطان عبدالحمید دوم خواستار اجرای برنامه‏ی اصلاحات داخلی بودند. دسته‏ی دیگر ترک‏های جوانی بودند که از جمله طرفداران اصلی اصلاحات شمرده شده و تجربه‏ی فعالیت در اروپا را داشتند که در سال 1908 انقلاب کرده و حکومت استبدادی سلطان عبدالحمید- 1876 تا 1908 را برکنار نمودند. رژیم ترک‏های جوان سیاست ویژه‏ای به نام سیاست ترکی‏کردن را در دستور کار خود قرار داد و آن را بر اتباع غیرترک امپراطوری عثمانی تحمیل کرد. این امر باعث گردید تا عرب‏ها که سالیان درازی به اتحاد اسلامی در امپراتوری عثمانی می‏اندیشیدند، در برابر سیاست ترکی کردن واکنش نشان داده و تحت تاثیر لیبرال‏های عرب، جنبش‏های ناسیونالیسم عربی را شکل دهند و این در حقیقت مرحله‏ی نخست شکل‏گیری ناسیونالیسم عربی بود. مرحله دوم که حدود سه دهه به طول انجامید و تا پایان جنگ جهانی دوم به درازا کشید، پس از انعقاد قرارداد موسوم به «سایکس-پیکو» ظهور یافت. براساس این قرارداد مناطق عرب نشین امپراتوری عثمانی بین فرانسه و انگلیس تقسیم می‏شد که در نتیجه تلاش اعراب برای حفظ استقلال خود موج جدیدی از ناسیونالیسم را رقم زد. مرحله سوم که پس از تاسیس دولت اسرائیل و شکست اعراب در مقابل آن در سال 1948 شکل گرفت و تا سال 1967 ادامه یافت. در این مرحله مهم‏ترین موج ناسیونالیسم عربی از مصر وزیدن گرفت و در اندک زمانی به سراسر جهان عرب گسترش یافت و تحت تاثیر افکار جمال عبدالناصر بود.

1-3- صهیونیسم:

با رواج ناسیونالیسم در اروپا طی سده‏های هجدهم و نوزدهم میلادی، احساس ملیت در میان اروپایی‏ها به شدت تقویت شد و در سایه‏‏ی همین احساسات تند ناسیونالیستی بود که گرایش‏های ضد یهود در بین اروپایی‏ها گسترش یافت و در چنین فضایی بنیان‏های اندیشه‏ی صهیونیسم به عنوان پاسخی در مقابل ناسیونالیسم اروپایی‏ها، شکل گرفت. معروف‏ترین رهبر سیاسی صهیونیسم، «تئودور هرتزل» است. پیشنهاد هرتزل به دولتمردان اروپا این بود که اگر دولت‏های اروپایی، حاکمیت یهودیان را بر سرزمین خارج از اروپا تضمین کنند، آنان نیز در مقابل، حافظ منافع استعماری اروپا در آن منطقه خواهند بود.

1-4- استکبار و امپریالیسم:

از جمله الگوهای رفتاری برخی از قدرت‏های بزرگ به ویژه در اواخر قرن نوزدهم و بیستم که از چارچوب های فکری آنان سرچشمه می‏گرفت، خط مشی استکباری و امپریالیستی بود که توانست جایگاه ویژه‏ای را در میان قدرت‏های سلطه‏گر جهان باز نماید. اصولاً سه عامل باعث شکل گیری نظام استکباری بود:

عامل اول- خودبرتر بینی نژادی: قدرت‏های سلطه‏گر معتقدند که خداوند آنها را موجوداتی ویژه آفریده و دیگران در مقایسه با آن‏ها دارای نقایص و کاستی‏هایی می‏باشند. این تفکر منجر به ظهر فاشیسم و نازیسم در قرن بیستم شد.

عامل دوم- نادیده گرفتن حقایق موجود در جهان: سلطه‏گران، تنها منافع و مصالح خود را واقعیت و با اهمیت فرض کرده و برای دیگران حقی قائل نیستند.

عامل سوم- پیشرفت تکنولوژی: پیشرفت در بخش تکنولوژی و فن آوری علاوه بر آنکه دستیابی به دیگر نقاط جهان و کنترل آنها را فراهم نمود، موجب شد تا سلطه‏گران با استفاده از آن، سلطه‏ی خویش را بیش از پیش  گسترش و عمق بخشند.

از آنجا که سیاست‏های قدرت‏های سلطه‏گر برگرفته از آرا و نظرات« نیکلوماکیاولی» بود، استفاده از هر ابزار و وسیله‏ای را برای رسیدن به هدف جایز می‏شمردند.

استکبار در شکل اقتصادی تلاش‏ می‏کرد تا با بهره‏گیری از نیروی انسانی ارزان، امکانات، منابع و ثروت‏های ملت‏ها را به یغما برد. در قالب سیاسی با گماردن افراد دست نشانده‏ی خود در کانون‏ها و مراکز اصلی تصمیم‏گیری‏ سیاسی، سعی بر تداوم سلطه‏ی خویش می‏نمودند. وجه فرهنگی سلطه نیز طی سه مرحله به اجرا در می‏آمد، درمرحله‏ی نخست، خصلت ها، باورها و روحیات ملت‏ها را به دقت مورد مطالعه قرار می‏دادند، به همین دلیل گفتمان «شرق‏شناسی» در غرب رونق گرفت و اندیشمندانی چون «میشل فوکو» پرورش یافتند. درمرحله‏ی بعد با استفاده از شناختی که از ملت‏ها به دست آورده بودند، گام‏هایی را در جهت بی هویت کردن و سست نمودن پایه‏های اعتقادی و بی‏ارزش جلوه دادن آرمان‏های آن ملت، بر می‏داشتند و در نهایت در مرحله‏ی سوم، فرهنگ دلخواه خویش را که غالباً زمینه‏ساز ترویج و تداوم سلطه‏گری بود، جایگزین می‏نمودند.

این مشی سلطه‏گری ادامه یافت تا اینکه در دهه‏ی 1970، ضربات سختی بر پیکره‏ی آن وارد آمد ازجمله، شکست آمریکا در ویتنام، پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و تسخیر لانه‏ی جاسوسی که ضمن تحقیر روحیه‏ی سلطه‏گری، نشان داد، تفکر ظلم‏ستیزی و نفی سلطه طلبی، بر الگوی فکری نظام سلطه غلبه دارد.

بخش دوم- وضعیت نظام بین الملل در آستانه‏ی ظهور انقلاب اسلامی:

در آستانه‏ی ظهور انقلاب اسلامی، ساختار حاکم بر نظام بین‏المللی، ساختار دو قطبی بود که در چارچوب جنگ سرد میان دو ابر قدرت آمریکا و شوروی بر نظام بین الملل سایه افکنده بود. در نظام دوقطبی، هرگونه قدرت نظامی و اقتدار دیپلماتیک در اطراف رهبران دو بلوک گردآمده بود. این ائتلاف با ترکیبی از پاداش‏ها مانند تامین امنیت و کمک اقتصادی و تهدیدات ضمنی یا صریح به تنبیه متحدان نافرمان، شکل می‏گرفت. در این راستا اتحاد جماهیر شوروی اقدام به ایجاد پیمان «ورشو» میان کشورهای کمونیستی اروپای شرقی نمود . این پیمان میان کشورهای شوروی، آلمان شرقی، آلبانی، چکسلواکی، لهستان، بلغارستان، مجارستان و رومانی بسته شد و هدفش ایجاد همکاری‏های سیاسی- نظامی برای مقابله با حملات دولت های غربی بود. در طرف مقابل هم ایالات متحده آمریکا با ایجاد پیمان های ناتو، سیتو و سنتو، تلاش نمود تا امنیت متحدین منطقه ای خود را در مقابل حملات احتمالی بلوک شرق و نفوذ کمونیسم تامین نماید. بنابراین، بعد از جنگ دوم جهانی و آغاز شکل‏گیری جنگ سرد میان دو ابرقدرت، اعتقاد سردمداران هر دو بلوک شرق و غرب نظیر «استالین» دبیر اول حزب کمونیست و جان فاستر دالس وزیر امور خارجه‏ی ایالات متحده، این بود که کشورهای کوچک، راهی جز پیوستن و الحاق به یکی از دو قطب مطرح ندارند و به اعتقاد هر دو: «هر کشوری که با ما نیست، علیه ماست.» دراین میان، با بیداری ملت‏های تحت ستم و آغاز مبارزات استقلال طلبانه‏ی مردم مستعمرات کشورهای جدید از جمله هند، اندونزی، غنا و مصر، روند جدیدی در عرصه‏ی جهانی شکل گرفت. کشورهای مزبور تلاش نمودند تا راهی غیر از پیوستن به یکی از دو بلوک شرق و غرب را طی نمایند و به همین دلیل در سال 1950 با برگزاری کنفرانسی، گروه کشورهای غیرمتعهد را تاسیس نمودند. اما این موضوع هرگز به معنای ایجاد قدرت و قطب جداگانه‏ی ثالثی تلقی نگردید و اگرچه کشورهای مذکور عضویت رسمی در بلوک بندی‏ها نداشتند ولی وابستگی آنها به شرق و غرب در ابعاد گوناگون بدیهی و آشکار بود. مثلاً کشورهایی نظیر مصر، عربستان، اردن، کوبا و افغانستان، وابستگی آشکاری به شوروی داشتند و در عین حال عضو گروه عدم تعهد هم بودند.

بخش سوم- ماهیت انقلاب اسلامی:

شناخت ماهیت انقلاب اسلامی، از یک سو امکان مقایسه میان انقلاب اسلامی با سایر انقلاب‏های جهان را فراهم کرده و از سویی دیگر، با شناخت و تبیین ماهیت انقلاب اسلامی می‏توان زمینه‏ی تداوم و ماندگاری انقلاب اسلامی را فراهم نمود. چرا که با گذشت زمان، این امکان وجود دارد که از انقلاب اسلامی، تفاسیر و برداشت های انحرافی و مغرضانه‏ای ارائه گردد که در تضاد با اهداف و آرمانهایی باشد که در راستای آن انقلاب اسلامی محقق شده است.

شهید مطهری انقلاب اسلامی را شاخه‏ای از انقلاب انبیاء به خصوص انقلاب صدر اسلام دانسته و معتقد است «انقلاب صدر اسلام در همان حالی که انقلابی مذهبی و اسلامی بود، در همان حال، انقلابی سیاسی نیز بود و در همان حال که انقلاب معنوی و سیاسی نیز بود، انقلابی اقتصادی و مادی نیز بود. یعنی حریت، آزادگی، عدالت، نبودن تبعیض های اجتماعی و شکاف های طبقاتی در متن تعلیمات اسلامی است... راز موفقیت نهضت ما نیز دراین بوده است که نه تنها به عامل معنویت تکیه داشته، بلکه آن دو عامل دیگر اقتصادی و سیاسی را نیز با اسلامی کردن محتوای آن، در خود قرار داده است. » (پیرامون انقلاب اسلامی، مرتضی مطهری، ص 41 و 42). حضرت امام خمینی (ره) نیز به عنوان معمار و بنیانگذار این انقلاب می‏فرمود: «انقلاب ایران، انقلاب غیروابسته است، یک انقلاب دولتی نیست، یک انقلاب حزبی نیست، یک انقلاب ملی است لکن براساس اسلام، انقلاب اسلامی است نظیر انقلاباتی که در طول تاریخ به دست انبیاء انجام می‏گیرد. که وابستگی در کار نبود الا یک وابستگی و آن وابستگی به مبدا وحی، وابستگی به خدای تبارک و تعالی.» (صحیفه امام ، ج15، ص 146). بنابراین انقلاب اسلامی، انقلابی منحصر به فرد است که هیچ یک از نظریات رایج پیرامون انقلاب ها توان توضیح و تحلیل همه جانبه‏ی آن را ندارد، انقلابی است که توانسته با بهره‏گیری از ایدئولوژی اسلامی، همه ی نیروهای مردمی از بازاریان و احزاب گرفته تا علما و روحانیون و توده‏ی مردم را برای تحقق آن بسیج نماید. در یک نگاه کلی انقلاب اسلامی در مقایسه با سایر انقلاب‏ها از دو ویژگی‏ عمده برخوردار است: یکی ماهیت اسلامی آن و دیگری جهان شمولی و ابعاد بین‏المللی انقلاب اسلامی که خود ناشی از ماهیت اسلامی آن است.

مقام معظم رهبری میفرمایند: «انقلاب اسلامی، بی نام خمینی، در هیچ جای جهان، شناخته شده نیست.» (مقدمه‏ی رهبری بر صحیفه‏ی نور). لذا «انقلاب و امام خمینی (ره)، دو پدیده‏ی انفکاک ناپذیرند تحلیل انقلاب اسلامی بدون شناخت شخصیت رهبر بزرگ آن ... ممکن نیست.» و در حقیقت رهبری بی نظیر امام (ره) را می‏توان یکی از عوامل منحصر به فرد شدن انقلاب اسلامی دانست.

انقلاب پیامبر اکرم (ص) در صدر اسلام نیز دو ویژگی عمده داشت: یکی آنکه تمام جهانیان را در تمام زمان‏ها و دوره‏ها مخاطب قرار داده و تمام انسان‏ها را با هر رنگ، زبان و نژادی شامل می‏شود و دیگری تعالیم و آموزه‏های برخاسته و منطبق بر فطرت آن است که در واقع رمز قوام و پایداری آن محسوب می­شود. این دو ویژگی یعنی نگاه و بینش جهانی و منطبق بودن بر فطرت آدمی را در انقلاب اسلامی نیز می‏توان مشاهده نمود. امام (ره) می‏فرمایند: «نهضت ما اسلامی است قبل از آنکه ایرانی باشد، نهضت مستضعفین سراسر جهان است قبل از آنکه به منطقه‏ای خاص متعلق باشد.» «نهضت ایران، مخصوص به خودش نبوده و نیست؛ برای اینکه اسلام، اختصاص به طایفه‏ی خاصی ندارد... نهضت برای اسلام نمی‏تواند محصور به یک کشور باشد و نه حتی به تمام کشورهای اسلام.» (در جست‏وجوی راه از کلام امام دفتر دهم، ص174 و 435)

بخش چهارم- رسالت‏های جهانی انقلاب اسلامی

4-1- تغییر معادلات سیاسی جهان: ظهور انقلاب اسلامی در دهه‏های پایانی جنگ سرد و شکل‏گیری آن در منطقه‏ای از جهان که خط مقدم رویارویی دو ابرقدرت شرق و غرب بود، معادلات سیاسی این دو قطب حاکم بر جهان را به هم ریخت و در فضای آن روز نظام بین‏الملل، اصول و مفاهیمی همچون عدالت طلبی، آزادی خواهی، نفی سلطه‏طلبی و سلطه پذیری و مبارزه­ی با استکبار جهانی را مطرح نمود و با مبنا قرار دادن اصل «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» خود را خارج از قطب‏بندی‏‏های رایج آن زمان تعریف کرد. امام خمینی (ره) در یکی از فرمایشات خود به این موضوع چنین اشاره می­کنند: «ما معادله‏ی جهانی و معیارهای اجتماعی و سیاسی‏ای که تا به حال به واسطه‏ی آن، تمام مسائل سنجیده می‏شده است را شکسته‏ایم. ما خود چارچوب جدیدی ساخته‏ایم که در آن عدل را ملاک دفاع و ظلم را ملاک حمله گرفته‏ایم. از هر عادل دفاع می‏کنیم و بر هر ظالمی می تازیم ... ما این سنگ بنا را خواهیم گذاشت. امید است کسانی پیدا شوند که ساختمان بزرگ سازمان ملل و شورای امنیت و سایر سازمان‏ها و شوراها را بر این پایه بنا کنند، نه بر پایه‏ی نفوذ سرمایه داران و قدرتمندان که هر موقعی که خواستند هر کسی را محکوم کنند، بلافاصله محکوم نمایند» (صحیفه امام، ج11، ص 160)

4-2- صدور انقلاب: امام (ره) با بیان ایده‏ی «صدور انقلاب» و «نهضت مستضعفین علیه مستکبرین» رسالت‏ جهانی انقلاب اسلامی را به گوش تمام قدرت های بزرگ رساندند: «ما باید در صدور انقلابمان به جهان کوشش کنیم و تفکر اینکه ما انقلابمان را صادر نمی‏کنیم [را] کنار بگذاریم؛ زیرا اسلام بین کشورهای مسلمان فرقی قائل نمی‏باشد و پشتیبان تمام مستضعفین جهان است. از طرفی دیگر تمام قدرت‏ها، و ابر قدرت‏ها کمر به نابودیمان بسته‏اند و اگر ما در محیطی بسته بمانیم، قطعاً با شکست مواجه خواهیم شد. ما باید حسابمان را صریحاً با قدرت‏ها و ابرقدرت‏ها یکسره کنیم و به آنها نشان دهیم که با تمام گرفتاری‏های مشقت باری که داریم، با جهان برخوردی مکتبی می‏نماییم. »

4-3- حمایت از ملت‏های مستضعف جهان: حضرت امام (ره) بارها بیان می‏کردند که: « ملت آزاده‏ی ایران هم اکنون از ملت‏های مستضعف جهان در مقابل آنان که منطقشان توپ و تانک و شعارشان سرنیزه است، کاملاً پشتیبانی می‏نماید. ما از تمام نهضت‏های آزادی بخش در سراسر جهان که در راه خدا و حق و حقیقت و آزادی مبارزه می‏کنند، پشتیبانی می‏کنیم.» (صحیفه امام، ج12، ص138) ایشان در جای دیگر تصریح می‏نمودند: «ملت و دولت و مجلس و ارتش و سایر قوای مسلح ایران که امروز با وحدت اسلامی و انسجام الهی صف واحد هستند مصمم‏اند که در مقابل هر قدرت شیطانی و متجاوز به حقوق انسان‏ها بایستند و از مظلومان دفاع نمایند و تا برگشت قدس و فلسطین به دامن مسلمین از لنبان و قدس عزیز پشتیبانی نمایند.» (صحیفه نور، ج15، ص75)

4-4- مبارزه با صهیونیسم جهانی: امام (ره) از ابتدای شکل‏گیری نهضت، خطر این «غده‏ی سرطانی» را گوشزد نموده و فرمودند: «من نزدیک به بیست سال است که خطر صهیونیسم بین المان را گوشزد نموده‏ام... این زالوهای جهان خوار با فنون مختلف برای شکست مستضعفان جهان قیام و اقدام نموده‏اند. ملت ما و ملل آزاد باید در مقابل این دسیسه‏های خطرناک، با شجاعت و آگاهی ایستادگی کند.» (صحیفه امام، ج14، ص77)، ایشان رسالت‏ جهانی انقلاب اسلامی را در این باره چنین ترسیم نموده‏اند: «ما در صدد خشکاندن ریشه‏های فاسد صهیونیسم، سرمایه داری و کمونیسم در جهان هستیم. ما تصمیم گرفته‏ایم به لطف و عنایت خداوند بزرگ، نظام‏هایی را که بر این سه پایه استوار گردیده‏اند، نابود کنیم و نظام اسلام رسول ا... صلی‏ا... علیه و آله و سلم- را در جهان استکبار ترویج نماییم و دیر یا زود ملت‏های در بند شاهد آن خواهند بود. »

4-5- دعوت به اسلام: حضرت امام (ره) ، «دعوت به اسلام» را زمینه‏ساز تحقق «صدور انقلاب» و یکی از رسالت‏های جهانی انقلاب اسلامی، می دانستند و می­فرمودند: «ما این واقعیت را و حقیقت را در سیاست خارجی و بین‏الملل اسلامی‏مان بارها اعلام نموده‏ایم که در صدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و کم کردن سلطه‏ی جهان خواران بوده و هستیم.» (صحیفه نور، ج20، ص232)، «ما یک وظیفه بسیار بزرگ بر عهده  داریم. نه تنها ما، همه‏ی مسلمانها و نه شما تنها، همه‏ی قشرهایی که درا یران و در خارج ایران هستند و متعهد به اسلام هستند، وظیفه‏ی بزرگی داریم و آن اینکه اسلام را آن طوری که هست آن طوری که خدای تبارک و تعالی فرموده است، آن طوری که در روایات و در قرآن ما هست، آن طور به مردم ارائه بدهیم و به دنیا ارائه بدهیم و همین خودش از هزاران توپ و تانک بیشتر می‏تواند موثر باشد. آن چیزی که با ارشاد حاصل بشود، قلب مردم را بر می‏گرداند و این کار، این هنر از احکام اسلامی می‏‏آید، نه با یک توپ و تانک بخواهد کار کند.» (صحیفه‏ی نور، ج11، ص243).

بخش پنجم: تاثیر انقلاب اسلامی بر نظام و روابط بین‏الملل: (بی اعتبار نظام و دو قطبی حاکم بر دنیا و احیای تفکر و جنبش اسلامی در دنیا):

پس از جنگ جهانی، نظام دو قطبی بر جهان سایه گسترانید. کشورهایی که دارای ایدئولوژی مارکسیسم بودند، در بلوک شرق قرار گرفتند و کشورهایی که ایدئولوژی لیبرالیسم را برای خود برگزیده بودند، در زمره‏ی بلوک غرب قرار داشتند، اصل و فرض کلی در چنین نظامی این بود که در ورای هر تغییر و تحول در سطح‏ ملی یا منطقه‏ای یا جهانی، یکی از دو ابرقدرت، حضوری فعال و نقشی عمده باید داشته باشند و با توجه به منافع خود از یکی از طرف­های درگیر حمایت به عمل می­آورند، براین اساس، کشورها چاره‏ای نداشتند جز اینکه عضو یکی از این گروه‏ بندی‏های قطبی شده و حاکمیت آن را برخود بپذیرند. در این میان، ظهور انقلاب اسلامی از چند جهت امری بدیع و درخور توجه بود: اول اینکه انقلاب اسلامی در شرایطی به پیروزی رسید که از حمایت هیچ یک از ابرقدرت‏های شرق و غرب برخوردار نبود. فلذا اصل و مفروض بنیادین نظام دوقطبی- که هر کشوری ناگزیر است به یکی از دو ابر قدرت شرق و غرب در جهان متوسل شود به طور جدی بی­اعتبار شد. دوم اینکه با پیروزی انقلاب اسلامی، برخی ترتیبات و نظام مندی‏های نظام دوقطبی به هم ریخت، مانند فروپاشی پیمان سنتو. سوم اینکه با پیروزی انقلاب اسلامی، قطب سومی در جهان ایجاد شد که تمام کشورها و گروه‏هایی که دارای ایدئولوژی اسلامی بودند را در خود جای می‏داد. اصل «نه شرقی، نه غربی» نیز در قبال اصول حاکم بر نظام بین‏المللی پدیده‏ای نو و کاملاً متفاوت بود چرا که:

اولاً- اصل مزبور، نه تنها تز تعادل قوا را برای حفظ صلح جهانی مطرود می‏شمارد بلکه آن را اصلی ظالمانه برای حفظ منافع قدرت‏های بزرگ و استعمارگر تلقی می­کند.

دوماً- نگاه انقلاب اسلامی به هر دو ابرقدرت به عنوان مجموعه‏ی واحدی از استکبار جهانی است که حقوق ملت‏های محروم را پایمال می‏کنند فلذا اصل دوقطبی به طور کلی مردود است.

سوماً- «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» نه تنها، وابستگی به قدرت‏ها را نفی می‏کند بلکه برای از بین بردن نظام ظالمانه‏ی حاکم بر روابط بین‏الملل، دعوت به تلاش و مبارز می‏نماید.

دکتر تقی بنگش، رئیس بخش تاریخ دانشگاه پیشاور، در این خصوص می‏گوید: «انقلاب اسلامی ایران که به رهبری خردمندانه‏ی حضرت امام (ره) به پیروزی رسید، معادلات جهان کنونی را دگرگون کرد و افرادی که تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به جز دو قطب شرق و غرب، راه سومی را در ذهن نمی‏گنجاندند، راه سوم و راه رستگاری و نجات مشکل بشر را دریافتند.» (امام خمینی و انقلاب اسلامی؛ روایتی جهانی، ص209)

علاوه بر همه‏ی اینها، پیروزی انقلاب اسلامی، موج جدیدی از اسلام گرایی، در میان مردم سایر کشورها اعم از اسلامی و غیراسلامی بوجود آورد. هفته نامه‏ی فرانسوی «لویوئن» در گزارش خود از روند فزاینده‏ی گرایش به اسلام در این کشور می‏نویسد: «درحالی که در سال 1970 در فرانسه تنها 23 محل عبادت برای مسلمانان وجود داشت، اما با شکل‏گیری جمهوری  اسلامی در ایران در سال 1979.م، رشد فزاینده‏ی اسلام‏گرایی و روند ازدیاد اماکن مذهبی کسترش یافته است.» (عصرامام خمینی، ص391).

شبکه‏ی تلویزیونی CNN با بیان اینکه «دین اسلام با سرعتی فراتر از ادیان دیگر درحال گسترش است» اعلام نمود: «رشد اسلام در جوامعی که اکثریت آنان را مسیحیان تشکیل می‏دهند، باعث شده تا صاحب نظران آن جوامع، از نوعی رنسانس اسلامی سخن به میان آورند.» (کیهان، 26/1/1376)

نقش و تاثیر انقلاب اسلامی در گسترش قلمرو اسلام تا آنجاست که مثلاً در سوئد که در سال 1976 تنها شانزده هزار مسلمان وجود داشت این تعداد تا سال 1995 بالغ بر دویست هزار نفر شده است. به عقیده‏ی صاحب‏نظران: «در اروپا قبل از سال 1979 تشکیلات بسیار وسیع اسلامی وجود نداشت [اما] امروز هیچ کشوری در اروپا نیست که در یک شهر آن چند تشکیلات اسلامی وجود نداشته باشد؛ مثلاً در شهر منچستر شانزده تشکیلات اسلامی وجود دارد، در اتریش 85 مسجد و تنها در وین (پایتخت آن) 33 مسجد وجود دارد.» (ماهنامه‏ی اسلام و غرب، ش28).

پروفسور مارک ج. گازیوروسکی، استاد دانشگاه لوئیزیانای آمریکا و از کارشناسان مسائل ایران معتقد است: «همین‏که رژیم پس از انقلاب [در ایران] جایگزین شد، جنبش‏های بنیادی‏گرای اسلامی- که از ایران الهام گرفته و غالباً از سوی رژیم نوین پشتیبانی می‏شدند- در سراسر جهان اسلام پدیدار شده و به تهدید رژیم‏های طرفدار آمریکا در تونس، مصر، سرزمین‏های اشغالی توسط اسرائیل، لبنان، عربستان سعودی، کویت، بحرین، پاکستان، مالزی و دیگر جاها پرداختند.» (سیاست خارجی آمریکا و شاه، ص 441).

بنابراین تاثیر انقلاب اسلامی بر نهضت‏های دینی و مذهبی که سلطه‏ی قدرت مندان را به چالش می‏کشیدند می‏توان در چهار شکل خلاصه نمود:

اول. در برخی کشورها مانند لبنان و بحرین، تاثیر انقلاب اسلامی، به صورت مستقیم و ملموس بوده است.

دوم. در تعداد بیشتری از کشورها الگوی ایران، نهضت‏های سیاسی اسلامی را تقویت نموده و شتاب بیشتری داده است مانند: مصر، تونس، فلسطین و نیجریه.

سوم. انقلاب اسلامی، نقش عامی در برانگیختن ایدئولوژی و تفکر اسلامی در برخی کشورها ایفا کرده است که از آن به بیداری اسلامی تعبیر می‏کنیم. مانند نهضت بیداری اسلامی در مصر، سودان، مالزی و اندونزی.

چهارم. الگوی ایستادگی ایران، دلیل و بهانه‏ای شده تا زورگویان تلاش نمایند تا هرگونه جنبش اسلامگرایی را سرکوب یا مهار نمایند.

نتیجه گیری از فصل اول:

قبل از ظهور انقلاب اسلامی و موجودیت یافتن آن در جغرافیای سیاسی جهان، هاله­ای از افکار و عقاید الحادی بر اذهان مردم جهان سایه افکنده بود و تحت تاثیر آموزه‏های افرادی نظیر«کارل مارکس»، «امیل دورکیم» و «ماکس وبر» ، جهان در جهت ایجاد یک دنیای غیردینی به حرکت درآمد، علاوه بر آن، قدرت جهانی اسلام که در امپراتوری عثمانی متجلی شده بود، با آغاز قرن بیستم، رو به ضعف و زوال نهاد و با پایان جنگ جهانی اول از هم فرو پاشید. این فروپاشی علاوه بر آنکه گمانه‏ی ناکارآمدی اسلام را مطرح نمود باعث شد تا دولت‏ها به سمت غرب و شرق متمایل گردند تا از ایده‏ها و افکار رایج در غرب و شرق برای مدیریت نظام‏های خود در جنبه‏های گوناگون استفاده نمایند. همین امر به حاشیه رفتن دین از امور زندگی را تقویت نمود. در اواخر دهه‏ی 1970 با ظهور انقلاب اسلامی فصل نوینی فرا روی دولت‏ها و قدرت‏ها گشوده شد. درواقع، انقلاب اسلامی با شعار «صدور انقلاب» به ملت‏های دنیا که در بند مدل‏ها و الگوهای غرب و شرق بودند، این حقیقت را فهماند که تنها بازگشت به تعالیم دین در همه‏ی امور اعم از سیاسی، اقتصادی و ... است که می‏تواند راهگشای مشکلات و تامین کننده‏ی مصالح آنها باشد. از این رو، انقلاب اسلامی باعث کاهش اعتبار و جاذبه‏ی اندیشه‏های غیردینی مانند مارکسیسم، لیبرالیسم و ناسیونالیسم گردید و با تشکیل حکومت اسلامی در قالب جمهوری اسلامی عملاً کارآمدی دین را به تصویر کشید.

آنتونی گیدنز، جامعه شناس مشهور انگلیسی در مورد تاثیر انقلاب اسلامی در اندیشه‏ی بین‏الملل معتقد است: «درگذشته، سه غول فکری جامعه‏شناسی، یعنی مارکس، دورکیم و ماکس وبر، باکم و بیش اختلافاتی، فرایند عمومی جهان را به سمت سکولاریزاسیون و به حاشیه رفتن دین می‏دیدند ولی از آغاز دهه‏ی هشتاد و با انقلاب اسلامی ایران، شاهد تحقق عکس این قضیه هستیم یعنی فرایند عمومی جهان، روند معکوسی را آغاز و به سمت دینی شدن پیش می‏رود.»

محمد لنسل رئیس مرکز فرهنگی تجدید حیات اسلام در اتریش، تاثیر انقلاب اسلامی بر اروپا را بدین شکل بیان می‏کند: «بی تردید انقلاب اسلامی امام (ره)، نه تنها تصویر تازه‏ای از اسلام در اروپا ارائه کرد، بلکه حتی زندگی مذهبی غیرمسلمانان را هم دگرگون ساخت؛ به عبارت دیگر امروز حتی در اروپا نیز مذهبی بودن، ارزش و معنای تازه‏ای یافته است. این عبارت را رئیس جمهور سابق اتریش در یک سخنرانی بیان کرد که انقلاب اسلامی به تمامی افراد مذهبی، اعتبار و اتکای به نفس تازه‏ای ارزانی داشت.»

ماروین زونیس، محقق مشهور آمریکایی، در کتاب معروف خود «شکست شاهانه» می‏نویسد: «او (امام خمینی) توانست پیام‏ رهایی از قیدِ ستم خارجی را به پیام رهایی از انواع ظلم و ستم پیوند دهد ... آیت ا... خمینی اسلام و خداوند را جایگزین ایالات متحده ، به عنوان محبوب اصلی و نهاده‏شده‏ی رژیم ایران کرد.» «آثار انقلاب اسلامی، از مرزهای ایران فراتر رفته است. این انقلاب بزرگترین منبع الهام دهنده برای جنبش‏های سیاسی و اسلامی در خاورمیانه و جهان بوده است.» (رسالت، 17/11/79)

راول عین‏الدین، مفتی اعظم مسلمانان روسیه و امام جمعه‏ی مسکو، تصریح می‏کند: «با قیام امام (ره) بت‏های اسکتبار و غرب گرایی که امنیت اجتماعی و اقتصادی ملت‏ها را از بین می‏برد و فساد را تبلیغ می‏کرد، شکسته شد.» (جمهوری اسلامی، 11/6/1378)

اظهاراتی از این دست که از سوی شخصیت‏های مختلف مذهبی و سیاسی ارائه شده، بیانگر این واقعیت است که انقلاب اسلامی، با نهادینه کردن استراتژی استکبار ستیزی و ترویج فرهنگ ظلم‏ستیزی و نفی سلطه طلبی و سلطه پذیری در جهان، چالش سختی پیش روی قدرت طلبان، بوجود آورده است و به حق باید ریشه‏ی دشمنی‏ها وسنگ‏اندازی‏های نظام سلطه را در همین خصوصیات انقلاب اسلامی ‏دانست . اسحاق رابین، نخست وزیر اسبق رژیم صهیونیستی انقلاب اسلامی را یک خطر ایدئولوژیک دانسته و می‏گوید: «ایران بزرگ‏ترین و خطرناک‏ترین دشمن اسرائیل محسوب می‏شود، دشمنی ایران پس از انقلاب اسلامی به رهبری [امام] خمینی به صورت یک دشمن ایدئولوژیک و دشمنی واقعی درآمد و خطر افکار تندرو و مذهبی در ایران از هر خطری برای اسرائیل بیشتر است. (امام خمینی و انقلاب اسلامی، روایتی جهانی، ص322).

همچنین مرکز مطالعات استراتژی ملی آمریکا در گزارش خود پیرامون کاهش اعتبار آمریکا در خاورمیانه می‏نویسد: «حرمت و اعتبار، مانند ظرف چینی است که به آسانی می‏شکند و این چیزی است که آمریکا با پیروزی انقلاب اسلامی ایران در منطقه خلیج‏ فارس از دست داده است. (هزیمت یا شکست رسوایی آمریکا، مایکل لدین، ص301).

علاوه بر اشارات و تصریحات فوق، ارائه­ی نظریات مختلف از سوی تئوری­پردازان غربی برای مقابله با انقلاب اسلامی بیش از پیش پرده از ماهیت ایدئولوژیک چالش غرب با انقلاب اسلامی بر می دارد که در فصل بعدی به آن می­پردازیم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل دوم. بنیاد  نظری نظام سلطه

بخش اول. سیر سلطه‏گرایی آمریکا

با پایان یافتن جنگ جهانی دوم و تضعیف امپراتوری‏های آلمان، فرانسه و انگلیس، آمریکایی‏ها به عنوان قدرت پیروز در این جنگ، تلاش کردند تا این پیروزی و فرصتِ نبود رقیب جدی را به سلطه‏گرایی‏ جهانی تبدیل کنند. مرحله اول برنامه‏ی آمریکا برای بنیان‏گذاری نظام سلطه‏جهانی، استفاده از نرم‏افزاری به نام توسعه بود که هم توسعه سیاسی و هم توسعه اقتصادی را در بر می‏گرفت. پیش نیاز طرح توسعه، دسترسی به منابع طبیعی و نیروی کار ارزان قیمت از یک سو، و از سوی دیگر تسلط داشتن بر بازارهای جهانی بود در نتیجه آمریکا می‏بایست تمام توان خود را بکار می‏گرفت تا از حکومت‏های دست نشانده‏ای که تامین کننده‏ی منافع آمریکا هستند، حمایت نماید. ساماندهی و هدایت کودتای 28 مرداد 1322 جهت حمایت از رژیم پهلوی، طراحی و اجرای انقلاب به اصطلاح سفید، سرکوب خونین قیام 15 خرداد 1342، کشتار مردم و ... از جمله برنامه‏هایی بود که برای اجرایی شدن راهبرد توسعه توسط آمریکا در ایران پیاده گردید گرچه این اقدامات با اصول دموکراسی ادعایی آنان تناقض­های بسیار داشت.

ایالات متحده به منظور ترویج راهبرد توسعه با بهره‏گیری از مفاهیم و واژه‏هایی چون حقوق بشر، دموکراسی مشارکت، اصلاحات و ... محیط لازم برای فراگیر شدن مدل آمریکایی توسعه در جهان را بوجود آورد و در نهایت پایه‏های نظام جدید سلطه جهانی به رهبری ایالت متحده برشالوده‏ی این واژه­ها بنا گردید.

بخش دوم. چالش‏های آمریکا در دهه‏ی هشتاد میلادی:

در دهه‏ی هشتاد میلادی، چالش‏های جدیدی در مقابل راهبرد توسعه‏ی آمریکایی بوجود آمد و سبب شد تا آنها در برنامه‏های خود یک بازنگری عمیق کنند. این چالش‏های چهارگانه عبارت بودند از:

اول- وقوع انقلاب اسلامی در ایران

دوم- موج بیداری اسلامی منبعث از انقلاب اسلامی

سوم- فروپاشی قریب الوقوع بلوک شرق و در راس آن شوروی

چهارم- عدم توفیق راهبرد توسعه

همانطور که پیش­تر ذکر گردید وقوع انقلاب اسلامی در ایران تاثیرات عمیقی براندیشه و ساختار نظام بین‏الملل بوجود آورد، از یک سو معادلات مبتنی بر جهان دوقطبی را به هم ریخت و یک روح تازه در جنبش های ضد استعماری به خصوص نهضت‏های اسلامی دمید و از سوی دیگر، برخورداری از موهبت‏های الهی مانند منابع عظیم نفت و گاز، جمعیت، موقعیت جغرافیایی و سیاسیِ ویژه در جهان اسلام، بر نگرانی و هراس آمریکا و غرب از بیداری اسلامی که منجر به ظهور یک قدرت جهانی می شد، ‏افزود.

آشکار شدن نشانه‏های به بن‏بست رسیدن بلوک شرق و شوروی، مساله‏ی دیگری بود که آمریکایی ها را وادار به تجدیدنظر در راهبردهای خود نمود. افول یکی از مظاهر و نمادهای عصر مدرنیته (شوروی) که به نوعی متفاوت از کشورهای غربی، دین را از عرصه اجتماع خارج کرده بود، باعث شد تا آمریکا به فکر طراحی راهی بگردد که بااستفاده­ی از آن در صورت تحقق فروپاشی شوروی، اجزای از هم پاشیده ی آن را در نظام سلطه‏ جهانی ادغام و هضم نماید.

راهبرد توسعه‏ی اقتصادی و سیاسی آمریکا که با پدید آمدن بانک جهانی و صندوق بین‏المللی پول، سازمان ملل متحد و سایر نهادهای جهانی، مشروعیت پیدا کرده بود، در کشورهای جهان سوم با شکست روبرو شد. این شکست علاوه بر آنکه منافع حیاتی آمریکا را تهدید نمود سبب بروز نابسامانی‏های اجتماعی و اقتصادی گسترده‏ در کشرهای جهان سوم شد و مجموعه‏ی این عوامل نظام سلطه را به فکر چاره‏جویی انداخت.

 

بخش سوم. تجدیدنظر در سیاست‏ها

از اواسط دهه‏ی 80 میلادی تئوریسین‏های ایالات متحده با ارائه تئوری‏های جدید، افقی را در مقابل دیدگان سردمداران آمریکایی گشودند تا در مناسبات جدید جهانی، آمریکا محور قرار گیرد و مشکلات ناشی از تئوری‏های پیشین نیز مرتفع گردد. در این راستا، سیاستِ بازگشت به دموکراسی در زمان «رونالد ریگان» ترویج شد و با ریاست جمهوری «بیل کلینتون» از وسعت و شتاب بیشتری برخوردار شد. هدایت کنندگان سیاست‏های ایالات متحده برای ایجاد سلطه نوین خود، به صورت هدفمند و گسترده‏ای از واژه‏هایی چون: «جامعه مدنی»، اصلاحات، دموکراسی و ... بهره گرفتند. واژه‏های ذکر شده در عین جذابیت و اثرگذاری بر اذهان، مبهم و غیرشفاف هستند و برای هرکدام از آنها تعاریف متعدد و متضادی می‏توان ارایه داد و همین قابلیت است که این مفاهیم را دستمایه مقامات کاخ سفید قرار داده است. البته استفاده از این مفاهیم فواید دیگری هم دارد از جمله اینکه آنان با این پوشش، برخی نخبگان را در کشورهای هدف جذب کرده و از طریق آنها ارزشها و معیارهای غربی را به افکار عمومی تزریق می‏کنند به عنوان مثال، اجرای راهبرد توسعه‏ی آمریکا در بسیاری از کشورهای جهان سوم، وضع نابسامانی را موجب شد که می‏توانست منجر به وقوع انقلاب در بسیاری از کشورها شود اما آمریکا‏یی‏ها با استفاده از مدل دموکراسی و جامعه‏ی مدنی و تحت پوشش «اصلاحات» از وقوع تحولات بنیادین و انقلابیِ خارج از اراده و کنترل آنها جلوگیری کردند و علاوه بر آن توانستند با سوار شدن بر امواج نارضایتی‏های اجتماعی، ملت‏ها را فریب داده و به سوی اهداف خود رهنمون سازند. هدف واحد تئوری‏های غربی، بستر سازی در بین ملت‏ها به منظور تسلط و هدایت فرهنگ های غیرغربی است. آنان به دنبال طرح جامعه‏ای واحد با فرهنگ ، اقتصاد و سیاست واحد هستند و برای این منظور «لیبرال دموکراسی» رامناسب‏ترین الگو معرفی می کنند.

بخش چهارم- بنیان­های نظری تئوری­های جهانی

اول- «موج سوم» و «به سوی تمدن جدید» اثر آلوین تافلر:

تافلر در نظریه‏ی خود معتقد است که جهان تا به حال دو موج عظیم تحول را پشت سر گذاشته و هرکدام از این موج‏ها سبب انهدام فرهنگ‏ها و تمدن‏های پیشین شده و در عوض فرهنگ و تمدن جدیدی را جایگزین کرده است. از نظر تافلر نخستین موج تحول، «انقلاب کشاورزی» بود. درموج دوم، «علوم نیوتنی» ظهور و بروز یافت و اندیشه‏ی ترقی، جدایی دین از دولت و اندیشه‏ی «رسویی» منجر به پیدایش جامعه انبوه صنعتی گردید. وی «کج بیل» را نماد نخستین موج تمدنی، «خط مونتاژ» را نماد دومین و «کامپیوتر» را نماد سومین موج تمدنی می‏داند و بر این اعتقاد است که جهان امروز نیز بین همین سه تمدن تقسیم شده است. آن قسمت از جهان که در قالب موج اول تعریف می‏گردد، تامین کننده­ی منابع کشاورزی و معدنی است. تمدن موج دومی نیروی کار ارزان را تامین کرده و به تولید انبوه اشتغال دارد و موج سوم که بخش رشد یافته‏ی جهان محسوب می‏گردد به سیطره‏ای مبتنی بر فن‏آوری‏های پیشرفته، خدمات مالی، زیرساخت‏های اطلاعات و مانند آنها دست می‏یابد! به اعتقاد وی این سه موج تمدنی به یک رقابت و درگیری جدی با هم می‏پردازند. و موج سوم با نماد «فن‏آوری» در نهایت نمادهای تمدن موج اول و دوم یعنی «زمین» و «انسان» را در سیطره‏ی خویش قرار می‏دهد. آمریکایی با الهام از این تئوری تلاش کردند تا خود را در نقطه اوج تمدن موج سومی قرار داده و به عنوان قدرت بلامنازع اقتصادی، دیگر امواج تمدنی را در کنترل خود قرار دهند. در نگاه اول، ره آورد تئوری موج سوم، قرار گرفتن همه‏ی کشورهای جهان به لحاظ اقتصادی در طول نظام سرمایه داری غرب بود ولی نگاهی عمیق‏تر نشان می دهد که الگو‏پذیری اقتصادی دولت‏ها، زمینه‏ساز الگوگیری فرهنگی و صنعتی تمدن غربی نیز می­باشد بدین ترتیب که هرگاه نخبگان غرب باور، تحت هدایت و پرورش غرب از تئوری‏های اقتصاد جهانی و راهکارهای ناشی از آن الگوبرداری کنند به عنوان پیش‏نیاز می‏بایست فضای باز فرهنگی را در کشورشان حاکم کرده و به تبلیغ و ترویج ارزش‏ها و معیارهای موج سومی بپردازند.

دوم- «پایان تاریخ» اثر فرانسیس فوکویاما:

همان طور که سلطه‏ی اقتصادی بر بستر نظریه‏ی «موج سوم» بنا نهاده شد و شکل گرفت، سلطه‏ی سیاسی نیز نیازمند پشتوانه‏ی تئوریک بود تا بتواند دو مقوله‏ی سیاست و حکومت را به اقتصاد و فرهنگ پیوند دهد. در این راستا «فوکویاما» با تئوری «پایان تاریخ» تلاش کرد تا خلاء مذکور را پر نماید و حاکمیت لیبرال دموکراسی را با پرچمداری ایالات متحده بر سراسر جهان، امری محتوم و اجتناب­‏ناپذیر جلوه دهد. فوکویاما ایدئولوژی مارکسیستی را مبنای قضاوت خود درباره‏ی سایر ایدئولوژی‏ها قرار داده و فروپاشی مارکسیسم را به معنای پایان یافتن همه‏ی ایدئولوژی‏ها­ی رقیبِ لیبرال دموکراسی پنداشته است.  هگل، دولت لیبرال را پایان تاریخ تلقی می کرد حال آنکه «مارکس» جامعه‏ی کمونیستیِ بی‏طبقه را پایان تاریخ می‏پنداشت و «فوکویاما» نیز تحقق «لیبرال دموکراسی» را پایان تاریخ می‏داند چرا که وی تنها نیازهای عمیق و اساسی انسان را در آزادی بی‏حد و حصر و رفاه، خلاطه شده می‏بیند. و با این استدلال که لیبرال دموکراسی غربی تامین کننده‏ی این نیازها بوده است بر فراگیر شدن دموکراسی لیبرال و ایدئولوژی زدایی تاکید می‏کند. به باور وی: «در پایان تاریخ لزومی ندارد کلیه جوامع به صورت جوامع لیبرال موفقی درآیند، بلکه فقط کافی است که آنها از ادعای خود مبنی بر ارایه اشکال و الگوهای متفاوت و برتر در زمینه ساماندهی چشم بپوشند.»

بدین ترتیب نظریه‏های مذکور در مقام پشتوانه تئوریک، به نظام نوینِ سلطه مشروعیت بخشید و همه‏ی جهانیان را به دهکده طراحی شده توسط سیاستگزاران آمریکا و قرارگرفتن در نظام واحد جهانی به رهبری ایالات متحده دعوت نمود.

سوم- «برخورد تمدن‏ها» اثر ساموئل‏هانتینگتون

همچنان که تافلر و فوکویاما با طرح نظریه‏های خود در صدد تئوریزه کردن محوریت منافع آمریکا در حوزه‏ی اقتصاد و سیاست جهانی بودند، هانتینگتون نیز با طرح تئوری «برخورد تمدن‏ها» به نظریه‏پردازی و ارائه‏ی راهکار درباره چگونگی برخورد با موانع رهبری جهانی واشنگتن پرداخت. به باور وی: «آمریکا ناگزیر است رهبری جهان نو را به دست بگیرد.» او پایان جنگ سرد را نقطه‏ی پایان مناقشات استراتژیک و ایدئولوژیک نمی داند و آشتی ناپذیری و رویارویی جهان اسلام و غرب را یک اصل مسلم و بدیهی فرض کرده و معتقد است این رویارویی پیش از آنکه تسلیحاتی و نظامی باشد، مبنای فرهنگی و ایدئولوژیک دارد. او مهم‏ترین درگیری‏های آینده را در امتداد خطوط گسل فرهنگی میان تمدن‏های بزرگ می‏داند، راهکار وی به صورت تخلیه، تحقیر و حذف اندیشه‏ها، ایدئولوژی ها و سنت‏های حاکم بر جوامع اسلامی ظهور و بروز یافته است. با این تفاسیر به نظر می رسد سیاستگذاری‏های کلان آمریکا در برابر جهان اسلام، چین و ... طی ده سال گذشته، با تکیه بر همین تئوری‏های جهانی باشد. مقابله با کانون‏های بیداری اسلامی با توجیه مبارزه با تروریسم، تلاش برای بی محتوا کردن جمهوری اسلامی و پوسانیدن آن از درون، توجیه نسل کشی در بوسنی و هرزگوین توسط صربها، اجرای پروژه‏ی استحاله فرهنگی چین، حوادث پس از 11 سپتامبر در منطقه، همه و همه موید این موضوع است. بنابراین می‏توان باور کرد که جهانشمولی ادعایی آمریکا در واقع شکلی از یک تروریسم فکری، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی است که در غالب تئوری­ها و مفاهیمی چون دموکراسی، حقوق بشر و ... کادوپیچ شده است.

جمع­بندی:

برپایی و استمرار نظام «مردمسالاری دینی» در ایران و تاکید بر دین محوری در همه‏ی شئون فردی و اجتماعی فضای اندیشه‏های غرب باور را مبنی بر اینکه فرهنگ‏ها نمی‏توانند مستقل باشند، شکسته و بر نظریه‏های جهانی و پایان یافتن ایدئولوژی خط بطلان کشیده است و مهم‏ترین مانع تحقق یافتن نظام نوین سلطه تلقی می‏گردد. لذا بدیهی است که نظام سلطه برای از میان بردن این مانع راهکارهایی را بیاندیشد. ناکام ماندن اقدامات بر اندازانه‏‏ی نظامی (کودتا، ترور و ...) که نقطه‏ی عطف آن در هم کوبیده شدن ماشین جنگی عراق در خرمشهر بود، رویکرد نظام سلطه و در راس آن ایالات متحده را برای رویارویی با انقلاب اسلامی دستخوش تغییر کرد و براندازی نرم با دو راهبرد «تغییر ساختار» و «تغییر رفتار» جمهوری اسلامی را در دستور کار خود قرار داد و تلاش نمود تا با تقویت سکولاریزه کردن دین و نظام دینی، فرایند «تغییر رفتار» و «تغییر ساختار» را به منحصه ظهور برساند، اما مدیریت امام گونه‏ی رهبر معظم انقلاب اسلامی و هوشیاری مردم ایران و به دنبال آن پیروزی گفتمان اصولگرایی در انتخابات مختلف، بار دیگر سیاست های آمریکا را با شکست روبرو ساخت.

شکست سیاست‏های نظامی گرایانه آمریکا در منطقه که با شکست دو طرح راهبردی « خاورمیانه بزرگ» و «خاورمیانه جدید» همراه شد، راهبرد «تغییر ساختار» جمهوری اسلامی که پس از روی کارآمدن جرج.دبلیو. بوش بیشتر مورد توجه قرار گرفته بود را نیز با شکست مواجه ساخت و موجب تغییر رویکرد دوباره‏ی آمریکا گردید. این بار و خصوصاً بعد از روی کار آمدن دولت نهم، ایالات متحده تلاش نمود تا از طریق فشارهای منطقه‏ای و بین‏المللی در قالب طرح «مهار»، جمهوری اسلامی را وادار به «تغییر رفتار» نمایند. اما طولی نکشید که بی‏نتیجه بودن این راهبرد نیز عیان گشت چرا که از یک سو اجرای چنین پروژه‏ای علاوه بر افزایش فشارهای سیاسی و خارجی، نیاز به یک بازیگر موثر در درون حاکمیت جمهوری اسلامی داشت و از سوی دیگر آمریکا با موانع زیادی جهت وارد آوردن فشار منطقه‏ای و بین‏المللی به جمهوری اسلامی مواجه بود از جمله: عدم اثربخشی تحریم‏ها، عدم امکان استفاده‏ی موثر از اهرم تحریم بدلیل بحران‏های اقتصادی درآمریکا و اروپا، بالا رفتن هزینه‏ی اجماع سیاسی علیه ایران در عرصه‏ی بین‏الملل، موقعیت برتر منطقه‏ای ایران و شکست آشکار در سیاست منزوی ساختن جمهوری اسلامی. بنابراین بار دیگر و پس از روی کار آمدن دولت اوباما در آمریکا، و با توجه به دلایل پیش گفته، «جابه‏جایی در قدرت و مهار داخلی» به عنوان راهبرد آمریکا انتخاب گردید تا با ورود گزینه‏های مطلوبِ سیاست‏های آمریکا در حاکمیت و ایجاد تعارض در آن، بستر مناسب برای مهار و تغییر رفتار نظام جمهوری اسلامی ایران از درون فراهم گردد و این امر می‏تواند بستر ساز تحقق تغییر ساختار جمهوری اسلامی نیز گردد. رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با مردم تبریز به مناسبت سالروز اربعین شهدای قیام مردم تبریز اینگونه از راهبرد جدید نظام سلطه پرده برداشتند: «همه بدانند که امروز دشمنان ظام جمهوری اسلامی از برکندن این بنیان مستحکم، احساس عجز می‏کنند سعی شان این است که به وسایل گوناگون، به دست خود کسانی که در این انقلاب بودند و هستند از این محتوا، ذره ذره بکنند. جمهوری اسلامی، اسمش جمهوری اسلامی باشد، اسمش نظام انقلابی باشد، اما از محتوای اسلام، از محتوای انقلاب در آن خبری نباشد، اسم چه ارزشی دارد؟ محتوا لازم و مهم است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد