تاریخ نشان داده است که میان شرایط اجتماعی و تکامل اندیشه روشنفکران تاثیر متقابلی حکمفرماست. معمولاً یک روشنفکر حساس و صادق در یک محیط غیرانسانی احساس خفگی میکند و علیه نابرابری و استثمار دست به طغیان میزند. او با نیروی اندیشهاش که از طریق سخن گفتن و نوشتن بیان میشود، علیه سیستم فاسد جامعهاش اعلان «جهاد» میکند. واضح است که این وظیفه چندان ساده به نظر نمیرسد، چرا که متضمن رویارویی شدید میان یک سیستم پرقدرت مادی و یک اندیشه به ظاهر ضعیف است. با همه اینها، صحیفة تاریخ پرصفحة بشریت نمونههای بسیاری را شاهد است که در این رویاروییها، یک اندیشه تنها، هنگامی که قادر به بسیج تودهها گردد، همة سدها و موانع را از سر راه برداشته و بر بزرگترین قدرت مادی نهفته در یک انسان یا یک سیستم نیرومند، فائق می آید. تقریباً همة ملتها دارای یک چنین مردان بانفوذ اندیشمندی درمیان خود بودهاند. ایران با فرهنگ و تمدّن غنی و باشکوه خود، اندیشمندانی به جهان تقدیم کرده است که نه تنها بر ایرانیان، بلکه بر اندیشه بشریت تاثیر عمیقی بجای گذاشتهاند. دکتر علی شریعتی یکی از این روشنفکران چند بعدی است که نامش در کنار بزرگانی چون فرانتس فانون، ژان پل سارتر، ژاک برک، گورویچ، آلبر کامو و لوئی ماسینیون که بر قلمرو اندیشههای جهانیان حاکم بودهاند، ثبت است.
دکتر شریعتی اساساً یک متفکر، یک معلم، یک مبلغ، و یک مبارز بود. او بعنوان محصول پاک و مؤمن عصر و زمان خود، کاشف راه و زندگی جدیدی بود که تنها به ایران محدود نمیشد، و به همین دلیل از دیگر متفکرانی که بر افکار عمومی در ایران تاثیر گذاشتند، متمایز بود. شریعتی در اوضاع اجتماعی ـ سیاسی معاصر خود یک شورشگر، یک اصلاحطلب و یک «مجاهد» بحساب میآمد، اما روحیه مخالفت و سرکشی او از پوچگرایی و نیهیلیسم ناشی نمیشد، بلکه برعکس شناخت آگاهانه مشکلات واقعی ایرانیان و بویژه نسل جوان روح شریعتی را برانگیخت. برتر و بالاتر از هرچیز، او رنج عمیقی از بدبختی و سرنوشت مصیبتبار نوع انسان میکشید. سرمایههای او در این مسیر خوفناک ذهن فعال، دید و برداشت تشخیصگرایانه، و گنجینه آگاهی و شناختی بود که از مکاتب فکری و عملی گوناگون گردآورده بود. شگفتانگیز نیست که شریعتی با برخورداری از ان مواهب و استعدادات، در سه صحنة مذهب، جامعهشناسی و سیاست به منظور ارائه سنتزی میان ارزشهای سنتی و ارزشهای جدید، ظاهر شد، و شرافت انسانی و خیر اجتماعی را سرلوحة اهداف نهائی خود قرار داد.
برای ارزیابی درست شخصیت و ماهیت اندیشههای شریعتی، باید نگاهی به محیط خانوادگی و اجتماعی او که بدون شک در شکلگیری جریان فکری شریعتی جوان نقش برجستهای داشت، بیفکنیم. او اولین نسل دانشمند تبار خود نبود، و تحت تاثیر سنتهای خانوادهاش، بویژه پدرش محمدتقی شریعتی، قرار گرفت. پدربزرگش «آخوند حکیم» و عموی پدرش «عادل نیشابوری» از علماء و دانشمندان بسیار برجسته فقه، فلسفه و ادب بشمار میآمدند. خانودان او تنها یک ملای روضهخوان نبودند، بلکه مبارزان و مجاهدانی فعال بودند که در راه ایمان و وجدان بشری مبارزه کردهاند. پدرش «کانون نشر حقایق اسلامی» مشهد را بنیان نهاد و از مبتکرین و آغازگران جنبش نوین اسلامی بحساب میآید.
علی شریعتی در سوم آذرماه سال 1312 در مزینان، یک روستای سنتی کوچک، کنار کویر، در نزدیکی مشهد دیده به جهان گشود. گرچه پدرش نخستین معلم او بحساب میآمد، اما او در سیستم آموزشی جدید در دبیرستانهای ابنیمین و فردوسی مشهد هم تحصیل نمود، و در این مراحل زبان عربی و فرانسه را نیز آموخت. علی با داشتن گرایش تدریس، به دانشسرای تربیت معلم وارد شد و پس از دوسال مدرک مربیگری گرفت. بدین ترتیب در سن 18 سالگی شغل معلمی را آغاز نمود که تا پایان عمر عاشق این شغل بود. در ادامة تحصیلات آکادمیک، در سال 1337 از دانشگاه مشهد با احراز رتبة ممتاز با مدرک لیسانس ادبیات فارغالتحصیل شد. عطش پایانناپذیر او برای کسب دانش و آگاهی بیشتر هنگامی به اوج خود رسید که توانست با استفاده از بورس تحصیلی، از دانشگاه سوربن پذیرش بگیرد. پنج سال بعدی اقامت او در پاریس شاید سازندهترین و مهمترین دوران گسترش و تعمیق دانش و دیدگاه اجتماعی و فلسفی او بحساب میآمد. مطالعه اندیشههای گوناگون فیلسوفان و نویسندگان جدید و علاوه بر این همکاری شخصیاش با بعضی از آنها باعث شد تا به تفکر بپردازد و اندیشههای جدیدی از خود ابداع کند. در سال 1342، در جامعهشناسی و تاریخ ادیان، یعنی مهمترین موضوعات مورد علاقهاش دکتری گرفت. پس از آن او دانش و آگاهی خود را در راه تحلیل مشکلات سیاسی ـ اجتماعی مردم و کشورش بکار برد و راه حل جدیدی ارائه داد.
علی شریعتی در دوران نوجوانی دردها، غمها، رنجها، بدبختیها و محرومیتهای مستضعفین را احساس کرد و خود نیز آنها را تجربه نمود. محیط اجتماعی دوران نوجوانیاش با بیسوادی، خرافات، فقر، ستم، استبداد، سلطه خارجی و استثمار آمیخته بود. بیتوجهی دولت نسبت به فقر، و ایجاد یک سیستم غیرعادلانه، تاثیر عمیقی بر ذهن اثرپذیر او بجای گذاشت و باعث شد نفرت عمیقی نسبت به این سیستم پیدا کند.
علی شریعتی تا دوران جوانیاش شاهد اوضاع نابسامان دو پادشاه سلسله پهلوی بود که اقداماتشان کشور را به جانب اسارت سوق میداد و مردم ایران را از سنتهای قومی، فرهنگی و ارزشهای خود بیگانه میکرد. تا این زمان، در نظام رسمی ارباب و رعیتی نسلی پرورش یافته بود که به نحو عمیقی مجذوب غرب و برخی از ایدئولوژیهای مسلط آن شده بود. جوانان تحصیلکرده در اثر همین گرایشات تماس خود را با مذهب قطع کرده بودند.در دهة 30، هنگامی که شاه و دولت او در ایران برنامة اصلاحات وسیع را آغاز کردند و عمداً ایرانیان جوان و تحصیلکرده را با پیشنهاد مشاغل جدید و همکاری با سیستم، به غیر مذهبی بودن، تشویق میکردند، دکتر علی شریعتی با دانش و آگاهی عمیقی که از گرایشات و اندیشههای جدید داشت، در جهت مخالف این جریان گام برداشت و اسلام را محور اصلی موضوع تعالیم خود قرار داد. او از همان آغاز دوران معلمیاش، و نیز در زمانی که هنوز نوجوانی بیش نبود، نیروی خود را در راه تبلیغ منطقی، علمی و مترقی اسلام صرف کرد. این جنبه از زندگی او با تحولاتی همراه بود که اولین و نخستین مرحلة آن با دوران دکتر محمّد مصدق همزمان شد که طی آن ایرانیان ناسیونالیست و ضدامپریالیست سر برافراشته و کوشش کردند برتری خود را به اثبات رسانند. علی به همراه پدرش در مشهد، فعالانه در نبرد سیاسی علیه نفوذ و سلطه بیگانه درگیر شد. آنها در کانون نشر حقایق اسلامی، تعالیم قرآنی را تفسیر مینمودند و عمیقاً مورد بحث و بررسی قرار میدادند. علی شریعتی یکی از معلمان کانون بود و سخنرانیها و نوشتههایش توجه شدید تودهها و روشنفکران را جذب کرد.
به دنبال سقوط و خلع دکتر مصدق، شریعتی از پیرامون به مرکز مبارزه وارد شد و به شاخه مشهد نهضت مقاومت ملی به رهبری آیتالله سید محمود طالقانی، مهندس مهدی بازرگان و استاد یدالله سحابی پیوست. علی شریعتی یکی از سخنگویان و فعالان آتشین این نهضتعلیه سلطه و استثمار غرب در ایران بود. فعالیتهای بیدارگرانهاش باعث دستگیری او در سال 1336 و انتقال فوریاش به زندان قزلقلعه در تهران به مدت هشت ماه شد.
پس از قبول شدن در بورس تحصیلی، علی شریعتی برای مدتی دست از فعالیتهای سیاسی کشید و برای ادامه تحصیلات عالیه به فرانسه رفت. او از این دوران برای مطالعه جدی و نیز فعالیت علنی سیاسی در راه احقاق حقوق بشر و آزادی دموکراتیک در ایران، بهرهبرداری خوبی کرد. وی اندکی پس از رسیدن به پاریس به گروه فعالان ایرانی نظیر ابراهم یزدی، ابوالحسن بنیصدر، صادق قطبزاده و مصطفی چمران پیوست و در سال 1338 سازمانی بنام «نهضت آزادی ایران» (بخش خارج از کشور) بنیان گذاشته شد. حدود دو سال بعد شریعتی دو جبهه تحت نامهای جبهه ملی ایران در آمریکا و جبهه ملی ایران در اروپا را تأسیس کرد. در جریان کنگرة جبهه ملی در ویسبادن (جمهوری آلمان فدرال) در اوت 1962، شریعتی با توجه به قدرت فکری و قلمیاش، بعنوان سردبیر روزنامه فارسیزبان جدیدالانتشار ایرانی در اروپا یعنی «ایران آزاد» انتخاب شد. اولین شماره این نشریه در 15 نوامبر 1962 منتشر گردید. این نشریه دیدگاههای روشنفکران ایرانی خارج و نیز واقعیتهای مبارزات مردم ایران را منعکس میکرد.
در سالهایی که علی شریعتی در اروپا بود، بقدر کافی رژیم تهران را تحریک کرده و با خود به ضدیت واداشته بود. معمولاً سیاستمداری با یک چنین سابقه فعالیت ضد رژیم هرگز فکر بازگشت به میهن را آنهم در آن زمان به ذهن خود راه نمیداد. در واقع هیچیک از همکاران او در آن زمان به چنین کاری دست نزدند. اما دکتر شریعتی فطرت و شهامت دیگری داشت. او یک سیاستمدار به تعبیر ماکیاولیستی آن نبود. فطرت معلمی او را برانگیخت و معتقد کرد که در آن موقعیت، میهن به دانش و تحصیل موفقیآمیز دو دوره دکتری او نیاز شدید دارد. بدین ترتیب وی در سال 1343 با یک سابقه پیشرفته آکادمیک، و افق ذهنی وسیع، پاریس را به مقصد ایران ترک کرد.
چنین بنظر میرسید که دولت ایران ظاهراً از این حرکت خشنود شده است، چون از این فرصت برای جلوگیری از تاثیر و نفوذ شریعتی و نیز کنترل مؤثر فعالیتهای او استفاده خواهد کرد. به همین خاطر لحظهای که دکتر به ایستگاه مرزی بازرگان در مرز ایران و ترکیه رسید، دستگیر شد. این امر به دستور مستقیم شاه صورت گرفت. خبر دستگیری او با اعتراض شدیدی چه در داخل و چه در خارج ایران مواجه شد و باعث محبوبیت و اثبات درستی راهش گردید.
پس از شش ماه حبس، دکتر علی شریعتی آزاد شد و به تهران رفت تا ماموریت مورد علاقه و سخت خود را برای بیدار کردن تودهها از طریق گنجینه و ذخیره وسیع دانش تئوریک و عملیاش آغاز کند. اما دولت نیز به همین نحو مصمم بود نگذارد او زمینة بازی برای ایجاد پایگاه در پایتخت بدست آورد. و علیرغم برخورداری از یک سابقة عالی آکادمیک و تجربة وسیع، و با توجه به وجود مشاغل وسیع در زمینة تدریس و تحقیق، باز هم نتوانست هیچگونه شغلی در تهران بدست آورد. شریعتی که با موانع و محرومیتهای شدیدی در تهران مواجه شده بود، راهی شهر بومیاش مشهد شد، اما حتی آنجا هم محدودیتها و قید و بندهای زیادی آشکار بود. بهرحال با مشقت بسیار توانست در «طرق» در نزدیکی مشهد، یک شغل معلمی بدست آورد.
به تدریج دکتر شریعتی توانست ساعات اندکی از تدریس در کلاسهای دانشگاه مشهد را به دست آورد. اما موفقیتهایش در همین ساعات کم، با حضور انبوه دانشجویان، و نیز دعوتهائی که برای سخنرانی از دانشگاههای مختلف برایش میرسید، آشکار گردید. بهرحال محبوبیت عظیمش بدلیل پیامی که به همراه خود آورده بود، از نظر رژیم قابل تحمل نبود و دانشگاه او را در سال 1349 هنگامی که تنها 37 سال داشت، بازنشسته کرد.
این رفتار خشونتآمیز روحیه او را افسرده نکرد. بلکه برعکس عزم راسخ او را برای بالابردن روحیه و وجدان تودهها جزم کرد. بدینخاطر به تهران نقل مکان کرد، و از این به بعد، حتی بیشتر از گذشته، به تعبیر مجدد و تبلیغ اسلام پرداخت. او ماموریت خود را با دلگرمی تمام با همکاری در حسینیه ارشاد آغاز نمود. و بدین ترتیب بود ه سلسله سخنرانیهای آزاد خود را پیرامون اسلامشناسی، جامعهشناسی و تاریخ ادیان شروع نمود. جسارت او باعث شد که برخلاف سایر حسینیهها و مساجد، روزانه هزاران دانشجو، کارگر و زنخانهدار برای استماع سخنان او به آنجا بیایند. همزمان با این سخنرانیها، کتابها و جزواتی درمورد موضوعات اجتماعی و مذهبی، او وی نشر و توزیع میگردید. تعداد کلی سخنرانیهای منتشر شدهاش به بیش از 200 میرسد، که در نوع خود بینظیر است. در کشوری که هیچ کتابی جز قرآن تیراژش به 5000 نمیرسید، کتابهای شریعتی در 100000 نسخه به چاپ میرسید و این بدون شرح بود!
بزرگترین اعتراضی که از جانب دولت به شریعتی وارد میشد، این بود که او به نسل جوان ایران جهتی تازه میداد و آگاهی اسلامی را در آنهایی که از مفهوم تمدن بزرگ موردنظر «شاهنشاه آریامهر» سرخورده شده بودند، زنده میکرد. شاه چگونه میتوانست چنین مردی را تحمل کند؟ ساواک وارد عمل شد و بر تحولات جدید نظارت دقیق کرد. بدینترتیب در یک هجوم ناگهانی در سال 1351، حسینیه ارشاد مورد حمله قرار گرفت و بسته شد، اما به کمک دوستان، شریعتی توانست بگریزد و مخفی شود. ساواک که از یافتن او عاجز مانده بود، پدرش را دستگیر نمود. این عمل باعث رنجش و نگرانی دکتر گردید، و او در عوضِ آزادی پدرش، خود را تسلیم نمود، اما تقاضای او رد شد و پدر و پسر هردو محبوس گردیدند. بهرحال چندی بعد پدرش آزاد شد، اما علی شریعتی برای 18 ماه در زندان باقی ماند، و اعتراضات به وشع او در ایران و خارج مورد توجه قرار نگرفت. بیشترین فشار برای آزادی او از سوی روشنفکران برجستة فرانسوی و الجزایری بر رژیم ایران وارد آمد. تا آنجا که حواری بومدین رئیسجمهور الجزایر که خود یکی از دوستان و تحسینکنندگان شریعتی بود، در جریان کنفرانس مارس 1375 اوپک در الجزایر دربارة دکتر شریعتی با شاه صحبت نمود و او را به آزاد نمودن دکتر ترغیب نمود. شریعتی به ظاهر آزاد شد، اما شدیداً تحت کنترل بود. بزرگترین و مرگآورترین مجازاتها برای او، که همان جلوگیری از نوشتن و ایراد سخنرانی بود، در این سالها به او وارد شد.
شریعتی در جریان بازداشت آخر در معرض شکنجه قرار گرفت. سعی میکردند که او را وادارند از رژیم حمایت کند، او با شدت و قدرت هرچه تمامتر از این کار خودداری میورزید و میگفت:«اگر همچون عینالقضات شمعآجینم کنند، حسرت یک آخ! را بردلشان خواهم گذاشت». ساواک که نتوانست بر او پیروز شود، برای بیآبرو کردن او یک طرح شیطانی ریخت. یک سری از نوشتههای او ا در روزنامه کیهان منتشر نمود تا چنین وانمود نماید که شریعتی با شاه و رژیم او از در همکاری در آمده است. اما حتی سر تودهها را نیز نتوانستند شیره بمالند!
نوشتههای شریعتی ممنوعالانتشار شد و خود او کاملاً از حقوق سیاسی و اجتماعی محروم گردید. بدینترتیب او که در محیطی خفقانآور بسر میبرد، به سنت صحیح اسلامی و به سبک پیامبر به فکر هجرت افتاد. اما دکتر برای خروج از کشور بصورت آبرومندانهای سرِ ساواک را شیره مالید. ساواک در پروندههای خود، او را بنام «شریعتی» میشناخت، اما نام فامیل او در شناسنامه، «مزینانی» بود. او پاسپورتی با نام «علی مزینانی» گرفت. شریعتی پس از گرفتن گذرنامه و اجازة خروج، برای دیدن خانوادهاش از تهران به مشهد رفت، اما نقشة خود را آنقدر مخفی نگهداشت، که حتی پدرش هم از آن مطلع نشد. به هرحال او با احتیاط فراوان در 26 اردیبهشت ماه 1356، تهران را به مقصد بروکسل ترک نمود. نقشه این بود که همسر (پوران شریعت رضوی) و سه دخترش (سوسن، سارا و مونا) چند روز بعد در لندن به او بپیوندند، بعد از آن قرار بود تمامی اعضای خانواده به آمریکا نزد پسرشان (احسان، که در آن زمان در آمریکا مشغول تحصیل بود) بروند.
به احتمال زیاد، دکتر شریعتی هنگام ترک ایران به این مشکوک شد که کسی او را تعقیب میکند، به همین خاطر، هنگام فرود هواپیما در فرودگاه آتن، از آن پیاده شد و پس از یک توقف 24 ساعته با یک پرواز دیگر عازم بروکسل گردید. پس از دو روز اقامت در آنجا به لندن رفت تا از همسر و بچههایش استقبال کند. اما چون ورود آنها برای چند هفته به تعویق افتاد، به پاریس نقل مکان کرد. بر طبق تازهترین نقشه قرار بود خانوادهاش در 28 خرداد تهران را ترک کنند. بدین خاطر برای دیدن آنها به لندن رفت. در طی تمامی این مدت، دکتر چند بیاحتیاطی نمود، برای مثال میتوان از توقف کوتاه او در بروکسل، رفتن به پاریس، آخرین مبادلة پیام با خانوادهاش اشاره نمود. اما شاید، آخرین اشتباه سرنوشتسازش هنگامی بود که شخصاً به فرودگاه لندن رفت تا از خانوادهاش استقبال کند. هیچکس نمیتواند به درستی بگوید که در آن هنگام که دو دخترش (سوسن و سارا) به او گفتند که به مادر و خواهر کوچکشان اجازه خروج ندادند، دکتر چه حالی داشته است.
پدر و دو دختر به آپارتمانشان در ساتهمتون رفتند. آن شب پدر تا ساعت 3 بامداد با دخترانش صحبت کرد. بعد از آن به اتاقش رفت. صبح روز بعد، 29 خرداد ماه 1356، جسد او را که به وضع اسرارآمیز و مشکوکی در گوشة اتاق افتاده بود، پیدا کردند. هیچکس نگفته است که این مرگ طبیعی بوده، و در عینحال هیچکس مدرکی مبنی بر کشته شدن دکتر ارائه نداده است. اما مخالفان رژیم شاه به اتفاق آراء معتقد بودند که عوامل و مأموران ساواک، دکتر علی شریعتی را از میان برداشتهاند. اما آنها که او را میشناختند و میشناسند، و آنها که تعریف درست شهادت را میدانند، همگی بر این امر صحه میگذارند، که او «شهیدِ شاهد» است.
با مرور کلی تمامی این حوادث، دکتر علی شریعتی را میتوان انسانی صادق و مخلص دانست، که علیه یک سیستم مکار، بیرحم و حیوان صفت وارد مبارزه شد. او از صمیم قلب معتقد بود که هرگز هیچ جرمی علیه بشریت انجام نداده و بنابراین از مرگ نمیترسد. شاید همین مسأله موجب سهلانگاریهای او در رابطه با امنیت خودش میشد.
حتی پس از مرگ شریعتی، بین طرفداران او و شاه یک مبارزه شدید درگرفت. دولت شاه برای ریشهکن کردن خاطره شریعتی به یک تلاش اهریمنی به منظور تبلیغ در مورد او پس از مرگش دست زد. طرفداران و پیروان مکتب شریعتی به این توطئه شریرانه پی بردند و تصمیم گرفتند یک مبارزه موفقتآمیز برای به شکست کشاندن طرحهای شیطانی دولت آغاز کنند. هنگامی که خبر مرگ ناگهانی دکتر شریعتی به ایران رسید، مأموران ساواک تلاش کردند چنین وانمود سازند که او برای معالجه بیماری قلبیاش ایران را ترک کرده است، و در آنجا به دلیل سکتة قلبی فوت نموده است! و از همسرش، دکتر شریعترضوی خواستند تا اجازه دهد جنازة شوهرش را به ایران بازگردانند و بطور رسمی و با هزینة دولت او را طبق وصیتش در بارگاه امام رضا (ع) به خاک بسپارند. اما همگان میدانستند که این اشکهایی که از دولتمردان در فراق شریعتی میریزد، تنها چند قطره اشک تمساح است و تمامی این اقدامات با انگیزهای شوم صورت میگیرند.
در همین زمان شاخة خارج از کشور نهضت آزادی ایران و شاخههای جبهه ملی ایران در اروپا و آمریکا پیامهایی به نخستوزیر انگلستان و سازمان عفو بینالملل مخابره کردند و از دولت انگلستان خواستند تا جنازة دکتر را به دولت ایران تحویل ندهند. در ضمن، احسان شریعتی، که در آمریکا به تحصیل مشغول بود، بطور تلگرافی یک وکیل انگلیسی گرفت و از او خواست تا جلوی تحویل جنازة پدرش را به مقامات ایرانی بگیرد. سپس خودش در 3 تیر به انگلیس پرواز نمود و جنازة پدرش را تحویل گرفت. روز بعد مراسم تشیع جنازه با شکوه وصفنشدنی و با حضور اندیشمندان برجسته جهان در یکی از مساجد لندن برپا شد، و در 5 تیر تابوت به دمشق فرستاده شد. هواپیمای حامل جسد دکتر علی شریعتی، 5 صبح روز بعد در دمشق مورد استقبال امام موسی صدر، اندیشمندان جهان اسلام، دوستان متعهد، دانشجویان و تحسینکنندگان دکتر قرار گرفت. تابوت را مستقیماً به آرامگاه مقدس حضرت زینب (ع)، که شریعتی او مادرش فاطمه را بزرگترین زنان تاریخ اسلام میدانست، بردند. و بدین ترتیب دکتر علی شریعتی در گوشة حرم زبان گویای نهضت عاشورا، در حومة دمشق بخاک سپرده شد.
حتی تشیع جنازه دکتر شریعتی نیز پر از درس بوده است. مبارزه برای تشیع جنازة او، در وهلة اول، نشانة شکست نقشهها و طرحهای دولت ایران بود. عکسالعمل بینالمللی در قبال مرگ اسرارآمیز شریعتی، و مقاومت موفقیتآمیز نهضت آزادی ایران و دیگران در مقابل تلاش ایران برای تبلیغ درمورد شریعتی، پس از مرگ وی، در عمل نشانة نفوذ و تاثیر شریعتی بود. بدینترتیب، بار دیگر اثبات شد که میتوان از طریق بسیج سازماندهی شدة جمعی افکار عمومی در راه یک هدف مشترک، اقتدار رژیم را درهم شکست.
با بررسی زندگی و فعالیتهای دکتر علی شریعتی، انسان بطور طبیعی ترغیب میشود که اندیشههای او را نیز که پاسخی به ایدئولوژیهای رایج رقیب بودند، مورد بررسی قرار دهد. البته اندیشههای دکتر فراتر از آن بودند که بتوان در یک مقاله به آن پرداخت، به همین جهت من در اینجا بصورت اشارهوار به برخی از آنها اشاره مینمایم و خوانندگان عزیز میتوانند برای مطالعة بیشتر به مقالات متعددی که موجود میباشد، رجوع کنند.
یکی از موفقیتهای بزرگ دکتر شریعتی در زمینة تاثیرگذاری بر جوانان بود. شریعتی با روش ایمانبرانگیز، منطقی، علمی و مترقی خود نفوذ فوقالعادهای روی جوانان تحصیلکرده ایران بجای گذاشت و آنها را از ستایش کورکورانه غرب و بیتفاوتی یا خصومت نسبت به مذهب بازداشت. او با یک برداشت اسلامی بسیاری از مکاتب فکری، فلسفی، الهی و اجتماعی را مورد مطالعه قرار داد. از اعماق اقیانوس عرفان شرق سربرآورد و بر مرتفعات بلند و دشوار علوم اجتماعی جدید غرب بالا رفت و با وجود این خود را نباخت و مغلوب نشد، و با تمام تجاربی که در این سیر بدست آورده بود، به پایگاه اولیه و بومی خود بازگشت. دکتر شریعتی نه یک متعصب مرتجع بود که بدون آگاهی از موضوعات و مسائل جدید با آنها سر به مخالفت بردارد و نه به اصطلاح از روشنفکران غربزده بود که به تقلید از غرب برمیخیزند و پایگاه و هویت خود را از دست میدهند. او که از شرایط و اوضاع و احوال و نیز نیروهای فعال زمان خود کاملاً آگاه بود، رسالت روشنگری تودهها و آشناکردن آنها با تاریخ و ارزشهای باشکوه خود را آغاز کرد.
شریعتی روشنفکری بود که در راه وسط گام برمیداشت، و در عرصة ایدئولوژیک از «راست» و «چپ» بطور یکسان انتقاد میکرد. اگر او از یک طرف ایرانیان از خودبیگانه را به باد حمله میگرفت، از طرف دیگر با همان شدّت با بنیادگرایان مذهبی افراطی که مخالف هر فکر مترقی بودند، و از مذهب برای کسب قدرت و کنترل مردم بهرهبرداری میکردند، مخالفت میورزید.
مفهوم منحصر بفردی که شریعتی به تشریح آن پرداخت، مسألة «آزادگی» بود. و البته «آزادگی» مفهومی متمایز از «آزادی» است. دکتر شریعتی در چهارچوب این مفهوم، از خودسازی انقلابی انسان طرفداری میکرد. او رابطة میان شکل و محتوی در آگاهی تودهها را درست مثل رابطة میان «واقعیت» و «حقیقت» میدانست. مبارزه فرد برای آزادی اجتماعی از برداشت او از «حقیقت نهایی» ناشی میشود که در قلب جهان وجود دارد و در هر فرد انسانی نهفته است. اما باید این را کشف کرد و به بارور کردن آن پرداخت.
شریعتی در جهانی که به گفتة خود او «زر» و «زور» و «تزویر» در آن حاکم بود، یک انسان استثنائی، یک «مرد خدا» و نیز «مدافع حقوق مردم» در زمینههای اجتماعی و سیاسی بشمار میرفت. اگر ما سه بعد آگاهی یعنی تفکّر صحیح، شناخت واقعی و عقیده خالص را اساس انقلاب اجتماعی بدانیم، آنوقت پی میبریم که نقش دکتر علی شریعتی در انقلاب اجتماعی ایران، یک نقش برجسته بود. دکتر با ویکتورهوگو هم عقیده بود که میگفت:«زمانی که مردم به واقعیتها و تضادهای اجتماعی آگاه گردند، بیدار شده و مسئولیتها و تعهّدات انسانی خود را درک خواهند کرد. بدین ترتیب، هیچکس قادر نیست آنها را از مبارزة قانونی و انقلابیشان بازدارد.» بعلاوه او عمیقاً اعتقاد داشت که در مقابل چنین تودة آگاهی، نیازی به فرد یا گروه نیست تا خود را بعنوان رهبر تحمیل کند و آنها را به عمل برانگیزاند. بلکه بجای آن خود مردم بسیج شده و دست به انقلاب خواهند زد.
دکتر شریعتی در چند زمینه گوناگون به گذشته مینگرد و آنرا میستاید. او با توجه به مصیبتها و بدبختیهای انسان تحت ستم کنونی از گذشته باشکوه یاد میکند تا برای حال الهامبخش و عامل هماهنگی و اتحاد باشد. او به هر سیستمی ـ چه مذهبی، اجتماعی یا سیاسی ـ که انسان را استثمار میکند و بر او ستم روا میدارد، شدیداً انتقاد میکند. در این رابطه، او بر انسانیت و بشردوستی تاکید میورزد.
دکتر شریعتی قهرمان سرکوبشدگان و فقرا، و در همان حال، منتقد سرسخت قدرتمندان، ثروتمندان و سیستم سرمایهداری بود. او این اصل را پذیرفته بود که:«تاریخ، تضاد میان منافع طبقاتی است، و میان «مغضوبین زمین» و طبقات سرمایهدار و مالک یک رویارویی همیشگی وجود داشته است. او یک بعد جامعهشناسی جالب به تجمع ثروت بویژه در محیط ایران افزود. به گفتة او:«آدم وقتی فقیر میشود، خوبیهایش هم حقیر میشوند، اما کسی که زر دارد یا زور دارد، عیبهایش هم هنر دیده میشوند و چرندیاتش هم حرف حسابی بحساب میآیند.»
بطورکلّی تمام تحلیلهای فلسفی، تاریخی و جامعهشناختی شریعتی یک جهتگیری مذهبی داشت که بعد اسلامی آن از همه برجستهتر بود. او یک روش سیستماتیک برای شناخت و فهم اسلام تجویز میکرد. به گفتة او «تفکر صحیح اساس شناخت حقیقی است، و شناخت حقیقی عقیده و ایمان استوار را به بار میآورد.» به عقیدة او این سه اصل باعث ایجاد آگاهی در انسان میشوند. دکتر شریعتی معتقد بود که ایمان ظاهری و صوری به خرافه و جزمیت منجر میشود. این نوع تحلیل یک امر غیرمعمول بود. او با توجه به آیات قرآن، میگفت که اسلام یک دین جدید نیست، بلکه بخشی جدانشدنی از یک حرکت بزرگ است که در طول کل تاریخ بشری جریان داشته است. او اسلام را به دیگر نهضتهای طول تاریخ که برای رهایی انسان و بهبود زندگی مردم بوجود آمدند، نسبت میداد. بدین ترتیب او اسلام را با اصالت بشر (اومانیسم) مترادف میدانست.
دکتر واقعیات را بررسی میکرد و از افکار انتزاعی و اصطلاحات بیمعنی اجتناب میورزید. او با اومانیسم خاص خود نظریات بسیار تند و رادیکالی دربارة روحانیت، مسجد و حتی تشیع ارائه میدهد. او صریحاً میگوید که در دوران خلافت اموی، ماهیت روحانیت تغییر پیدا کرد زیرا آنها خود را به طبقة حاکم وابسته نمودند. بدین وسیله، در جریان زمان، روحیة واقعی اسلام را از بین بردند و جهت آنرا تغییر دادند. آنها به فرمان قدرت مادی این جهان، روحیة واقعی اسلام و عقیده را از بین بردند. وی در رابطه با مسجد معتقد بود که این مکان در اصل محل تحقق روحیه تساویطلبانه مادی و معنوی اسلام به شمار میرفت. مسجد سمبل جوابگوئی به مسائل و مشکلات بود. اما، شریعتی معتقد است که با ایجاد تحریفات متعدد در ایمان، مسجد نیز با ساخت قدرت غیرعادلانه از در همکاری درآمد. او در اینباره میگوید:«...به مسجد بروم؟ بین مساجد و معابد چه تفاوتی وجود دارد؟...دیدم آنهایی که ما را به نماز میخوانند، ما را به وحدت میخوانند، چهرههای مقدسی هستند که بنام خلافت، بنام امام، بنام ادامه سنتهای پیامبر، ما را به بردگی میبرند و قتلعام میکنند...».
تعبیر شریعتی از تشیع بطور مسلم در ادبیات شیعه بینظیر است. در تحلیل مفصل او، میان تشیع اولیهای که در دوران امام علی(ع) و صحابهاش تکامل یافت و تشیع تحریف شده توسط صفویان در ایران، تفاوت و تمایز عمدهای وجود دارد. درحالیکه تشیع صفوی از طریق فشار و زور تحمیل شد، تشیع علوی برپایة شناخت و عدالت بود. تشیع صفوی تنها به خلیفه اشاره داشت و نه به نهاد خلافت، به گذشته تملک داشت، نه به حال، به درد زندگی بعد از مرگ میخورد، و نه دوران حیات انسان. هدف تشیع علوی، رهائی شیعیان از چنگال بیعدالتی، حکومتهای زور، و حکام و رهبران جاهل بود. تشیع صفوی نه تنها شیعه را به مذهب تشریفات و شعایر تبدیل کرد، بلکه اصول امامت را نیز تحریف نمود و اصول عمده و اساسی مسئولیت و تعهد در قبال مستضعفین و فقرا را انکار نمود.
دکتر علی شریعتی را در رابطه با انقلاب ایران، باید بخاطر اندیشههای اجتماعی ـ سیاسی و مذهبیاش، معلم انقلاب دانست. سخنرانیها و نوشتههای او پیام بیدارگرایانة سیّد جمال الدّین اسد آبادی و متفکران اسلامی نظیر او را زنده میکرد. هدف دوگانة شریعتی این بود که از یک طرف اصول اساسی اسلام را به آنهایی که درگیر مبارزه سیاسی بودند بشناساند، و از طرف دیگر نسل جوان را علیه ایدئولوژیها و فرهنگهای بیگانه و وارداتی بسیج نماید. دکتر شریعتی در اوج خفقان، معتقد بود که «مکتب اسلام» تنها عنصر رهاییبخش مسلمانان است، و اسلام و قرآن را باید با تفسیر مجدد از خرافات و تحریفات تاریخی پاک نمود، و به منظور رویارویی با امپریالیسم و دیکتاتوری به «وجدان مذهبی» مردم تکیه کرد.
متاسفانه امروزه یک بحث بیحاصل دربارة معانی، روح و جهتگیری دقیق اندیشهها و تعالیم او درگرفته است. برخی از روحانیون از او بعنوان یک متفکر مسلمان، یک فرد رنجدیده، یک شخص با حسننیت و فداکار یاد میکنند. با وجود این میگویند که علی شریعتی نه پیامبر بود و نه معصوم، نه مجتهد بود و نه مفتی. نوشتههای او از منبع وحی الهی سرچشمه نمیگرفت، حتی خودش نیز چنین ادعایی نداشت. میگفتند که درک او از فقه، تفسیر، فلسفه و بویژه فلسفه اسلامی کامل نبود. استفاده او از مفاهیم و اصطلاحات مکاتب فکری دیگر و تلاش برای تعبیر مجدد آنها باعث بوجود آمدن تناقض میشد.
گروه دیگری از ایرانیان سیاسی فعال که برتری اسلام را میپذیرند، اما سلطة روحانیون را در زمینههای مادی رد میکنند، اندیشههای شریعتی را امری ضروری برای تفسیر مجدد اسلام، مسئولیتپذیری فرد، اعادة ایمان، رهایی انسان از دگماتیسم و فاناتیسم، آزادی و ایمان به غرایز مذهبی مردم بحساب میآورند. این بحث و مجادلة تلخ و اسفانگیز از کتابهائی که توسط طرفین نگاشته میشود بخوبی آشکار است.
شریعتی خود به خطاپذیریاش آگاه بود و در بسیاری موارد به آن اشاره داشت. برای مثال میگوید:«من نمیگویم که هیچ عیب و نقصی در نوشتههای من نیست، هست. چرا به من کمک نمیکنید که به رفع آنها بپردازم؟» اما به نظر میرسد که این مجادلات بیشتر جنبة سیاسی دارند. ولی هر دو گروه مذهبی و غیر روحانی به دکتر شریعتی بعنوان یک طرفدار وفادار و فداکار فرهنگ اسلامی احترام میگذارند، و این خود شاهد خوبی بر نفوذ فوقالعاده و عظیم اندیشههای او بر تودههای ایرانی و بویژه جوانان تحصیلکرده است. علاوه بر این، مسأله قابل توجه در این است که دکتر شریعتی تنها متفکر ایرانی و معلم قبل از انقلاب است که نوشتههایش تا امروز هم مشتاقانه خوانده میشوند. او بدون شک پیشتاز و طلایهدار یک مکتب فکری همگون و مترقی است. هرگونه تلاش برای بهرهبرداری از شریعتی در راه اهداف خاص سیاسی و برداشتهای خاص از جریان فکری او نه تنها تحریف اندیشههای او در کل به حساب میآید بلکه روح و روان او را آزرده ساخته و بیعدالتی و بیانصافی بزرگی نسبت به اوست، و بهمین ترتیب منصفانه نیست که دکتر شریعتی را بخاطر عیب و نقصهایش تخطئه کنیم، چه برسد به اینکه بگوئیم او اگر زنده بود پا در جای پای این گروه یا آن گروه میگذاشت.
بهرحال آنچه در سالهای نخستین انقلاب رخ داده است بسیار دلگیرکننده است. همزمان با گسترش شکاف بین گروههای مختلف بر سر سیستم سیاسی ـ اجتماعی جدید ایران و تشدید برخوردهای آنان، عدهای دکتر شریعتی را نه تنها استاد انقلاب خودشان بلکه بعنوان وزنة سنگین مقابل آیتالله خمینی معرفی میکنند، که این حرکت تاکتیکی پاسخ سریع و فوری روحانیونی را برانگیخته است که آیتالله خمینی را تنها رهبر انقلاب میدانند. که در این مبارزه به نظر میرسد که دکتر شریعتی هم قربانی شده است، بگونهای که امروز آثارش زیر تیغ برّان سانسور قرار گرفته است، و با اینکه حکومت ایران برای بزرگداشت اساتیدی چون استاد مطهری، مراسمهای متععدی در طی روزهای مختلف برپا میکند، اما دکتر شریعتی مورد اجحاف قرار میگیرد.
زندگی دکتر علی شریعتی ناگهان در آغاز شکوفائی جسمی و فکریش و در بطن دوران طبیعی بارور شدن و پختگی بیشتر، به پایان رسید. ایمان، صداقت، فداکاری و استقلال او، غیر قابل تردید بوده و هست. بدرستی که شریعتی یک معلم جاودانه و فناناپذیر بود. مادامی که فرقهگرایی و جزمیت وجود داشته باشد، آزادی فکری نادیده گرفته شود، از ایدئولوژیها برای انگیزههای قدرتطلبانه بهرهبرداری گردد و مذهب وسیلة کسب مشروعیت سیاسی و پوشاندن دیکتاتوری شود، شریعتی در صحنه حاضر خواهد بود و اندیشههای فناناپذیرش در ایران نفوذ خواهد داشت.
تجمل و عقب ماندگی (بخش اول)
به نام آنکه همه دوستش داریم. . .
تجمل پرستی جزء خصوصیات اصلی اندیشه و روح غیر متمدن بدوی است. تجمل بدوی مدرن
با بدوی غیر مدرن، فرق ندارد. تجمل پرستی نیاز روح های سطحی و فقیری است که از
زیبایی های روح و سرمایه های معنوی و چشم اندازها و انقلاب ها و عظمت هایی که در اندیشه
و علم و هنر و ادب و فلسفه و پروازهای شگفت دل آدمی هست، محروم اند. این حقیقت را در
مقایسه میان افرادی که از نظر رشد فکری و فرهنگی و اجتماعی، در درجات مختلفی هستند
می توان بررسی کرد. ملت ها نیز چنین اند. بر خلاف آنچه در وهله اول به ذهن می رسد
جامعه های عقب مانده بیشتر از پیشرفته ( آفریقا بیشتر از آسیا،آسیا بیشتر از اروپا و اروپا
بیشتر از آمریکا) لوکس پرستند. در جامعه ما، زنان قدیمی بیشتر از زنان متجدد و زنان عامی
بیشتر از زنان تحصیلکرده یا روشنفکر جواهربازند. بسیاری از خانم های تیپ علیه عالیه،
خود را بصورت مجسمه ای می آرایند که بجای توالت (توالت = آرایش) خود را رنگ آمیزی های
تند و چرب و غلیظی می کنند که فضایی به شعاع چند صد متر را اشک آور می سازند و
مخاط بینی آدم چاییده را به خارش دچار می کنند و وجودشان را به شکل پایه ای در میاورند
که فقط برای این برپاست که از آن طلا و سنگ های زینتی و جواهر آلات سنگین وزن آویزان
کنند و بچسبانند، چندان زیاد و پر زرق وبرق و مبالغه آمیز که همپای بوهای تند و تیز توالتش،
سر و صدای جواهرش در فضا منتشر است. چراکه وجود بی بها و روح بی کرامت و زندگی
مرده ی گنگ و شخصیت بی بو و خاصیت خویش را که هیچ معنایی نمی دهد، می بیند و هیچ
نشانه ای که بودنش را نشان دهد در خود نمی یابد و رنگی که به وجودش تشخص بدهد و از
عدم متمایز کند، فاقد است و هیچکس حتی خودش، هیچگاه متوجه نیست که او هست. بنابراین
به ناچار، به زور سرمایه و قدرت و صنعت و افسون هنر و پیشرفتهای فنی در تقلید و تشبه به
زیبایان از ما بهتران از احجار کریمه و اشیاء گرانبها و سر و صداهای جواهر آلات و رنگ و
بویی تند و تیز، کرامت و قیمت به عاریه می گیرد و نام و نشان می یابد و وجودش که تجسمی
از عدم است و تجسدی از پوچی و عبث، معنی و ماهیت پیدا می کند و به یاری این داشتن ها و
توسل به این بودن ها، عقده گشایی می کند و کمبودها و حتی بی بود ها و نابودهایش را ترمیم
می کند و خلاصه این بی همه چیز تحقیر شده ی مفقود با اتصال و انتشاب به آن چیزها ، هم
چیزی می شود(حالا هر چه !) و هم با تشبه به این تعظیم شده ها، عقده حقارتش تخفیف پیدا
می کند و برایش کم آزارتر می شود و هم با این ظواهر و علائم و آثار و اوصاف مصنوعی
اعتباری، در احساس و ادراک ها نه، ولی لااقل در چشم ها مطرح می شود و هست می شود،
چه روح آدمی از این سه محرومیت سخت رنج می برد و عقده دار می شود و اگر نتوانست از
طریق طبیعی برخوردار شود بصورت بیمارگونه و مصنوعی و حتی انحرافی و گاه با فساد و
جنایت می کوشد تا عقده گشایی کند و بدست آورد یا به داشتنش تظاهر کند و دیگران و حتی خود
را هم فریب دهد. اینجاست که رابطه میان تجمل و عقب ماندگی دقیقا آشکار می شود و ریشه
روانی آن و نقش روانی، طبقاتی و اجتماعی آن عمیقا دانسته می شود. درباره آن تیپ زنان
سرخاب سفیدابی که در سفره پارتی ها نمایشی خیره کنند از الماسو زمرد و یاقوت و فیروزه و
مروارید و طلاآلات می دهند و یک ویترین جواهر فروشی را برسینه حمل می کنند و چند جعبه
رنگ و چندین بطری عطر را بر سر و رو خالی کرده اند و این نمایشگاه سیار سرمایه و صنعت
را در زیر خیمه مجلل حجاب، برای تماشاچیان اهل و گوهر شناس افتتاح می کنند که از این
علائم درخشنده به اصالت خانمی، شرافت خانوادگی و حتی حرمت اخلاقی و قداست دینی و عزت
و کرامت و نعمت و موهبت الهی سرکار علیه، پی می برند و همه فضائل ناداشته انسان را به
فضل این داشته ها به ایشان ارزانی می نمایند و بدین طریق ایشان که عبارتند از هیچی در
وسط دو حلقه پدر و شوهر (که این دو نیز تمام شخصیتشان در جیبشان قرار دارد و تمامی معنی
و فلسفه وجودی شان،موجودی شان) به یاری این وسائل خیره کننده ی جلب کننده ی ارزشمند
و زیبا و برتری دهنده آن سه عقده حقارت را می گشاید. وی در برابر درخشش زنانی که با
جاذبه های شخصی، فکری، اجتماعی، اعتقادی، هنری و شغلی امکان تجلی جاذبه های زنانه
و زیبایی های جسمی و جنسی خود را دارند، به محاق می رود و فراموش می شود و ناچار، با
افراط در استخدام این سمبل ها و استعاره این ارزشها خود را تامین می کند، طرح می کند، اثبات
وجود می کند، معنی وجودی و شخصیت ممتاز و نمایان می گیرد و مصرانه فریاد می کند که :
ایهاالناس من هستم، ایهاالناس من چیزی هستم !
تجمل و عقب ماندگی (بخش دوم)
به نام آنکه همه دوستش داریم...
در اینجا نپندارید که می خواهم تیپ زنان متجدد را در برابر این تیپ زنان متقدم بگذارم و به این
دلیل که این تیپ معمولا و در قیاس با آن تیپ در استعمال مواد و مصالح آرایش و آویزان کردن
زیور آلات سنگین وزن و سنگین قیمت، حرص جنون آمیز و خودنمایی مرض گونه ندارد، توالت
تند نمی کند و خود نمایی جواهراتی ندارد، می خواهم نتیجه بگیرم که این تیپ متجدد پیشرفته
است و از نظر کمال انسانی و زیبایی های ذاتی و شخصی برجسته، عقده خودنمایی ندارد، به این
ظواهر اعتباری و شاخصه های بیرونی نیازمند نیست، هرگز ! اینکه زن متجدد، از بستن افراطی
طلاآلات بدش می آید و توالت تند را خوش ندارد، بلکه بیشتر دوست دارد توالت مات کند و رنگ
پریده جلوه نماید بخاطر سادگی اخلاقی و بیزاری از خودنمایی و بی نیازی نیست بلکه اینجا بحث
بر سر یک اختلاف ذوقی است و تفاوت در زیبایی و تغییر ملاک های زیبایی شناسی در تیپ زن.
مساله این است که زن متجدد درست مثل زن متقدم است. هر دو پوچ و هر دو در برابر تیپ زن
کمال یافته و با فضیلت عقده دار حقارت و هر دو در دلهره بی نام و نشانی و دیوانه وار و زشت
و بیمارگونه در تلاش خودنمایی های ناشیانه و عجولانه و هر دو برای جبران کمبود ارزشهای
انسانی شخص و شخصیت خویش، بدنبال استخدام وسایل و استعمال مظاهر جلب کننده و جبران
کننده و در جای خالی کرامت و ارزش و هنر وزیبایی و جاذبه انسانی و سرمایه اندیشه و روح،
نشاندن علائم و ظواهر و سمبل ها و نشانه ها و رمزها و ابزار و آلات و اطوار و حالاتی که به
دلالت خارجی بتواند در اذهان جانشین آن ارزشهای ذاتی و فضیلت های انسانی ئی شود که زن
اشرافیت قدیم و اشرافیت جدید از نداشتن آن رنج می برد و بگونه بسیار ناشیانه و دستپاچگی های
ابلهانه و مهوع و افراط کاری های زشت می کوشد تا کتمان کند. این هر دور تیپ از یک نوع
کمبودهایی رنج می برند و رنجشان ناشی از تضادی است که میان حیثیت یا وجود انسانی با
لذات شان ایجاد شده است. وجود ذاتی شان پوچی مطلق، بی هیچ اصالتی، ارزش فکری یا
احساسی یا علمی یا هنری یا اجتماعی و یا حتی اخلاقی.نمی اندیشند چون تیپ زن سنتی ما
تحصیل نمی کند حتی جو فکری مذهبی هم ندارد، کار نمی کند چون تیپ زن ستنی هم برای کار
خارج از خانه تربیت نشده و هم کار در خارج خانه را بد می داند.
زن متجدد کیست؟ اشتباه در همین جاست. چون تیپ او با تیپ زن اشرافی امل خیلی فاصله دارد
و حتی متضاد است غالبا چنین احساس می کنند که ذات یا کاراکتر این دو با هم متضاد است ولی
این اشتباه رایجی است. حتی روشنفکران و بخصوص هنرمندان ما تیپ و کاراکتر را غالبا با
هم عوضی می گیرند و حتی مترادف خیال می کنند ! زن متجدد ما درست همان زن امل پولدار
سابق است که فقط تیپش عوض شده است، لباس و آرایش و مصرف و نوع سرگرمی و رفتار و
آداب معاشرت و سلیقه اش فرق کرده است و گرنه سطح اندیشه و نوع بینش و عمق احساس
و درجه خودآگاهی و رشد معنوی و مسئولیت اجتماعی و روشن بینی اعتقادی و وسعت جهان بینی
و تکامل ارزشهای اخلاقی او، در هر دو تیپش یکی است. گرچه از بسیاری از قیدهای متعصبانه
قدیم رها شده است ولی اشتباه دیگر نیز که رایج است، یکی انگاشتن رهایی و آزادی است.
رهایی یک مساله عدمی است، جنبه منفی صرف است در حالی که آزادی یک مساله وجودی است.
رهایی یک وضع است و آزادی یک خصلت، یک درجه تکاملی انسانی که با رنج و کار و آگاهی
و رشد کسب می شود. هر کس از یک قید (هر چند قید غیر انسانی و منحط) رها می گردد نباید
سخاوتمندانه و سهل انگارانه لقب بزرگ و خدایی آزاد را برایش حرام کرد. باید دید که زن متجدد
وقتی قیدهای منحط خویش را در تیپ سنتی و قدیم خود شکست و از آنها رها شد، به کجا رفت؟
چه شد؟ در گسستن از این قیدها، زن روشنفکر به آزادی رسیده است و زن متجدد به بی قیدی !
و فرق این دو همان است که در اختلاف میان آزادی و لاابالیگری می توان احساس کرد. زن
متجدد همان مخدره ی پوچ پولدار سابق است که در گذشته خود را در حجابی دروغین بنام دین
پنهان کرده بود و حال در یک بی حجابی راستین به ادعای دروغین تمدن! زن روشنفکر خود قیدهای
منحط سنتی را نفی کرده و آزادی را در طریق تمدن، آگاهانه انتخاب کرده است. زن متجدد با همان
عقده ها و کمبود ها و همان تظاهر ها و توسل های دروغین زن پوچ پولدار قدیمی برای عقده گشایی.
او با نشان دادن جواهرش و این با نشان دادن اسافل اعضایش می کوشند تا پوچی وجودی خویش
را معنایی بخشند و بهر حال مساله ای داشته باشند که بتوان طرح کرد و جاذبه ای که بتوانند با
جلب توجه احساس کنند که وجود دارند. حال از این دو کدام زشت تر است، خود انتخاب کنید